scurry

base info - اطلاعات اولیه

scurry - دویدن

verb - فعل

/ˈskɜːri/

UK :

/ˈskʌri/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [scurry] در گوگل
description - توضیح

  • با قدم های کوتاه به سرعت حرکت کنید، مخصوصاً چون عجله دارید


  • برای حرکت سریع، با قدم های کوچک و کوتاه

  • the act of moving with short quick steps


    حرکت با قدم های کوتاه و سریع


  • یک دوره یا موقعیت فعالیت پرمشغله


  • برای حرکت سریع، به ویژه با گام های کوچک دویدن

  • At the Bibelot book shop I scurry about from aisle to aisle.


    در کتاب فروشی بیبلوت، از این راهرو به آن راهرو می چرخم.

  • His aides scurried about murmuring to each other in Russian.


    دستیارانش به سرعت در حال زمزمه کردن با یکدیگر به زبان روسی بودند.

  • The witches were ushered to the area in front of the thrones, and then Millie scurried away.


    جادوگران به منطقه روبروی تاج و تخت برده شدند و سپس میلی به سرعت دور شد.

  • Knots of people scurried in the snowy rain.


    گره های مردم زیر باران برفی می چرخیدند.

  • They hear a scurrying in the tree above their heads.


    آنها صدای تند تند روی درخت بالای سرشان را می شنوند.

  • He was imagining them as they scurried to and fro like rats, like rabbits, when farmers burnt the stubble off their fields.


    او آنها را در حالی تصور می کرد که مانند موش ها، مانند خرگوش ها به این طرف و آن طرف می چرخیدند، زمانی که کشاورزان کلش های مزارع خود را سوزاندند.

  • It is recognition of this reality that has set the nations of the world scurrying to respond.


    به رسمیت شناختن این واقعیت است که ملت های جهان را برای پاسخ دادن به شتاب واداشته است.

example - مثال
  • She said goodbye and scurried back to work.


    او خداحافظی کرد و با سرعت به سر کار برگشت.

  • Ants scurried around the pile of rotting food.


    مورچه ها دور انبوهی از غذای فاسد می چرخیدند.

  • The shots sent everyone scurrying for cover.


    این تیراندازی ها همه را به سرعت به دنبال پوشش سوق داد.

  • The mice scurried across the grass.


    موش ها روی چمن ها می چرخیدند.

  • He scurried off to find a newspaper.


    او دوید تا روزنامه ای پیدا کند.

  • Everyone was scurrying around in a panic.


    همه با وحشت به اطراف می چرخیدند.

  • The mouse scurried across the floor.


    موش روی زمین دوید.

  • The noise of the explosion sent everyone scurrying back into their homes.


    صدای انفجار همه را به سرعت به خانه هایشان بازگرداند.

  • We paused between showers to listen for the flap of wings or the scurry of creatures.


    بین دوش گرفتن مکث کردیم تا به صدای تکان دادن بال ها یا هجوم موجودات گوش دهیم.

  • The next few weeks were the usual scurry of activity.


    چند هفته بعد، هجوم معمول فعالیت بود.

  • That remark went unnoticed in the scurry of the radio studio.


    این سخن در هیاهوی استودیوی رادیویی مورد توجه قرار نگرفت.

  • Mice scurried around the attic.


    موش ها دور اتاق زیر شیروانی چرخیدند.

synonyms - مترادف
  • dash


    خط تیره

  • hurry


    عجله کن


  • نژاد

  • scuttle


    قاتل

  • bustle


    شلوغی

  • hasten


    اجرا کن

  • run


    هجوم بردن


  • کلاهبردار

  • scamper


    اسکات

  • scoot


    دوی سرعت

  • sprint


    پرواز

  • fly


    یورتمه سواری

  • trot


    هم زدن

  • whisk


    سوسک

  • beetle


    بشکه


  • کمربند


  • انفجار

  • blast


    آتش

  • blaze


    فوت کردن، دمیدن


  • پیچ

  • bolt


    بمب


  • کاسه


  • نسیم

  • breeze


    دسته

  • bundle


    وزوز

  • buzz


    گلوله توپ

  • cannonball


    مراقبت

  • careen


    حرفه


  • تعقیب


  • دوره


antonyms - متضاد
  • amble


    بالا رفتن

  • crawl


    خزیدن

  • creep


    بهم زدن

  • poke


    قدم زدن

  • stroll


    موچ

  • mooch


    موسی

  • mosey


    سونگر

  • saunter


    نوزاد

  • toddle


    پرسه زدن


  • جست و خیز کردن

  • dawdle


    قرص نان

  • loaf


    آهسته. تدریجی


  • راه رفتن


  • دام

  • ramble


    پیچ و خم

  • traipse


    رانش

  • meander


    طناب زدن

  • roam


    پیاده روی

  • drift


    با صدا راه رفتن

  • rove


    گالیوانت

  • hike


    پرامبله کردن

  • tramp


    کشتی تفریحی

  • gallivant


    tootle

  • perambulate


    استراویگ

  • cruise


    قلع و قمع کردن

  • tootle


    تفرجگاه

  • stravaig


    بابل

  • peregrinate


    پوتل

  • promenade


  • bimble


  • pootle


لغت پیشنهادی

the brushoff

لغت پیشنهادی

manually

لغت پیشنهادی

concurrently