wander
wander - پرسه زدن
verb - فعل
UK :
US :
به آرامی در سراسر یا اطراف یک منطقه راه رفتن، معمولاً بدون جهت یا هدف مشخص
از جایی که قرار است بمانید دور شوید
if your mind thoughts etc wander you no longer pay attention to something especially because you are bored or worried
اگر ذهن، افکار و غیره شما سرگردان باشد، دیگر به چیزی توجه نمی کنید، به خصوص به این دلیل که بی حوصله یا نگران هستید.
شروع به صحبت در مورد چیزی غیر مرتبط با موضوع اصلی که قبلاً در مورد آن صحبت می کردید
if your eyes or your gaze wander you look around slowly at different things or at all parts of something
اگر چشمها یا نگاهتان سرگردان باشد، به آرامی به چیزهای مختلف یا همه بخشهای چیزی به اطراف نگاه میکنید
اگر جاده یا رودخانه ای در جایی سرگردان باشد، مستقیم نمی رود، بلکه در پیچ ها می رود
if a man’s hands wander he touches the body of a woman he is with especially where she does not want him to
اگر دست مردی سرگردان باشد، بدن زنی را که با اوست لمس می کند، مخصوصاً در جایی که زن نمی خواهد.
یک پیاده روی آرام کوتاه
به آرامی و با آرامش یا بدون هیچ هدف یا جهت مشخصی راه بروید
If someone's hands or eyes wander they touch or look in many different places, especially in a sexual way or when they should not do this
اگر دستها یا چشمهای کسی سرگردان باشد، به مکانهای مختلفی دست میزند یا به آن نگاه میکند، بهویژه به صورت جنسی یا زمانی که نباید این کار را انجام دهد.
داشتن روابط جنسی یا تجربیات خارج از ازدواج یا رابطه معمولی
برای شروع صحبت در مورد موضوعی متفاوت از موضوعی که در ابتدا در مورد آن صحبت می کردید
If your mind or your thoughts wander you stop thinking about the subject that you should be giving your attention to and start thinking about other matters
اگر ذهن یا افکارتان سرگردان باشد، دیگر به موضوعی که باید به آن توجه کنید فکر نمی کنید و شروع به فکر کردن به مسائل دیگر می کنید.
If you say that an old person's mind is beginning to wander you mean that they are starting to get very confused because of their age
اگر می گویید که ذهن یک فرد مسن شروع به سرگردانی کرده است، به این معنی است که آنها به دلیل سنشان شروع به گیج شدن کرده اند.
پیاده روی که به آرامی یا بدون هیچ هدف یا جهت مشخصی انجام می شود
If your mind or your thoughts wander you stop thinking about what you should be giving your attention to and start thinking about other matters
اگر ذهن یا افکارتان سرگردان باشد، دیگر به چیزهایی که باید به آن توجه کنید فکر نمی کنید و شروع به فکر کردن در مورد مسائل دیگر می کنید.
در کنار رودخانه سرگردان بودیم و به دنبال جایی برای عبور می گشتیم.
He wandered an area of refrigerated warehouses with old dual-gauge tracks intersecting on the cobbled streets.
او در منطقه ای از انبارهای یخچالی با مسیرهای قدیمی دو گیج که در خیابان های سنگفرش شده متقاطع شده بودند، سرگردان شد.
به مدت یک ساعت و نیم در اطراف شهر قدیمی پرسه زدیم، کاملاً گم شده بودیم.
من در خیابان پرسه می زدم و هر چیزی که دلم می خواست دور می زدم.
اما دروازه ها باز بودند و او در جستجوی سایه سرگردان بود.
او به داخل آشپزخانه رفت، از کارش راضی بود، و از اینکه لوک به نظر نمیرسید در موردش نبود خیالش راحت شد.
او ممکن است سرگردان شده باشد و گم شده باشد.
ما سرگردان شدیم و قاطرها را رها کردیم تا به عقب برسند.
بعد از شام کارول هتل را ترک کرد تا در خیابان های شلوغ پرسه بزند.
سپس در سالن های متروک زیرزمین سرگردان است.
با والدینشان در محل کار، بچه ها در خیابان ها سرگردان می شوند.
She leaves the coach and wanders through fields for many miles until between trees she sees a deep black pool of water.
او مربی را ترک میکند و مایلها در میان مزارع سرگردان میشود تا اینکه در بین درختان یک حوض سیاه عمیق از آب را میبیند.
او بی هدف در خیابان ها پرسه می زد.
به سمت ماشین برگشتیم.
کودک در حال پرسه زدن در خیابان ها به تنهایی پیدا شد.
کودک سرگردان شد و گم شد.
چطور تونستی بهش اجازه بدی اینطوری پرسه بزنه؟
آنها از مسیر به داخل جنگل سرگردان شده بودند.
به راحتی می توان حواس شما را پرت کرد و اجازه داد توجه شما پرت شود.
سعی کنید اجازه ندهید ذهنتان منحرف شود.
افکارش به دوران جوانی اش سرگردان شد.
از موضوع دور نشوید - به اصل مطلب ادامه دهید.
او اجازه داد نگاهش سرگردان شود.
چشمانش به سمت عکس های روی دیوار رفت.
جاده در امتداد تپه ها سرگردان است.
در کل خانه پرسه نزنید!
او فقط در یک روز سرگردان شد و درخواست کار کرد.
او وارد یک بار شد و نوشیدنی سفارش داد.
یک روز او دورتر سرگردان شد.
سرگردانی به خودی خود یک لذت است.
گاوها اجازه دارند آزادانه سرگردان شوند.
آنها او را در حال پرسه زدن بی هدف یافتند.
بازدیدکنندگان می توانند در باغ ها و جنگل ها سرگردان باشند.
گاو و گوسفند آزادانه در بالای تپه ها پرسه می زنند.
در طول روز در خیابان ها پرسه می زدم و از رهگذران چند سنت می خواستم.
او یک شب دیروقت در جاده سرگردان پیدا شد.
او زندگی خود را در سرگردانی از جایی به جای دیگر گذرانده بود.
آنها چند ساعتی را در بازارها پرسه زدند.
لیزا اجازه داد ذهنش کمی پرت شود.
توجه او شروع به پرت شدن کرده بود.
افکارم از سوالات امتحان تا مصاحبه روز بعدم سرگردان شد.
صبح را به گشت و گذار در بخش قدیمی شهر گذراندیم.
او چند ساعت بعد در حالی که در خیابان ها سرگردان بود، گم شده پیدا شد.
roam
پرسه زدن
ramble
دامنه
قدم زدن
stroll
پیچ و خم
meander
طناب زدن
rove
راه رفتن
رانش
drift
دام
traipse
گالیوانت
gallivant
ساختن
maunder
بالا رفتن
amble
کشتی تفریحی
cruise
سونگر
saunter
جست و خیز کردن
dawdle
موچ
mooch
سفالگر
potter
ساحل
prowl
قلع و قمع کردن
استراویگ
peregrinate
پیاده روی طولانی
stravaig
شناور
trek
گالاوان
جست و خیز
galavant
در مورد ضربه زدن
jaunt
موسی
دست و پا زدن
mosey
با صدا راه رفتن
straggle
رد کردن
tramp
خفاش
trudge
bat
اجرا کن
اقامت کردن
مستقیم برو
ماندن
ادامه هید
حل کن
مستقیم باشد
هجوم بردن
straighten
راست کردن
حفظ به
بیا
نگاه داشتن
behave
رفتار كردن
hurry
عجله کن
چسبیدن به
سر جای خود بمان
پیوستن
tiptoe
نوک پا
stride
گام های بلند برداشتن
برو
ادامه دادن
persist
اصرار ورزیدن
march
مارس
restrict
محدود کردن
disorganize
به هم ریختن
حد
exclude
حذف کنند
موافق
conform
مطابقت داشته باشد
دنبال کردن
رعایت کنید