rules
rules - قوانین
N/A - N/A
UK :
US :
an accepted principle or instruction that states the way things are or should be done, and tells you what you are allowed or are not allowed to do
یک اصل یا دستورالعمل پذیرفته شده که بیان می کند کارها چگونه هستند یا باید انجام شوند و به شما می گوید که مجاز به انجام چه کارهایی هستید یا نه
دوره زمانی که طی آن شخص یا گروه خاصی کنترل یک کشور را در دست دارد
کنترل یا مسئول چیزی مانند یک کشور باشد
مهم ترین و کنترل کننده ترین تأثیر بر کسی بودن
برای تصمیم گیری رسمی
کشیدن خط مستقیم با استفاده از چیزی که لبه مستقیم دارد
وضعیت معمول
کنترل
کنترل یا مسئول یک کشور باشد
اجازه بدهند قوانین به شکلی که خیلی جدی نیست شکسته شوند
روشی عملی و تقریبی برای اندازه گیری یا تصمیم گیری در مورد چیزی
the set of ideas and principles that most people involved in an activity area of business etc. accept and follow
مجموعه ای از ایده ها و اصولی که اکثر افراد درگیر در یک فعالیت، حوزه کسب و کار و غیره می پذیرند و از آن پیروی می کنند
used to say that a particular condition or way of operating is typical or accepted in a particuar situation
استفاده می شود که می گویند یک شرایط خاص یا روش عملیاتی معمولی یا پذیرفته شده در یک موقعیت خاص است
یک داور باید تمام قوانین بازی را بداند.
اولین/مهمترین قانون در زندگی این است که همیشه با اعتماد به نفس به نظر برسید.
Before you start your own business you should be familiar with the government's rules and regulations.
قبل از شروع کسب و کار خود باید با قوانین و مقررات دولتی آشنا باشید.
شما باید از قوانین پیروی کنید/اطاعت کنید/رعایت کنید.
شما نباید قوانین را زیر پا بگذارید.
در موارد خاص، مدیر قوانین را خم می کند (= اجازه می دهد قوانین کمی شکسته شوند).
You can trust Ruth because she always plays (it) by/goes by/does things by the rules (= follows instructions, standards, or rules).
شما می توانید به روث اعتماد کنید زیرا او همیشه (آن را) بر اساس قواعد (= از دستورالعمل ها، استانداردها یا قوانین پیروی می کند) بازی می کند/ می گذرد/ کارها را انجام می دهد.
ضربه زدن به زیر کمربند خلاف قوانین (از/در بوکس) است.
این یک قانون باشگاه است که اعضای جدید باید یک آهنگ بخوانند.
دوره حکومت فاشیست ها دوره ای است که مردم سعی می کنند فراموش کنند.
ما حکومت تک حزبی نمی خواهیم - ما حکومت مردم را می خواهیم.
اکثر پادشاهان و ملکه های مدرن (کشورهای خود) فقط به صورت رسمی و بدون قدرت واقعی حکومت می کنند.
او با دست / مشت آهنین (= شدید) بر خانواده خود حکومت می کند.
عشق در قلب او حاکم بود.
میل ناامیدانه برای رفتن به مسکو بر زندگی آنها حاکم بود.
فقط دادگاه تجدید نظر می تواند در این مورد تصمیم بگیرد.
قاضی به نفع/علیه متهم رای داد.
حکومت حکم داده است که پناهندگان باید اخراج شوند.
دادگاه اقدام شجاعانه او را غیرقانونی اعلام کرده است.
او دو خط قرمز را زیر عنوان حکم داد.
در انگلستان اغلب به نظر می رسد که باران در تمام طول سال یک قانون است.
مدیر اجرایی این شرکت نتوانست قوانین محل کار فدرال را اجرا کند.
اگر قانون را زیر پا بگذارید، به خاطر آن مجازات خواهید شد.
لگد زدن به کسی خلاف قوانین است.
این منطقه تا آغاز جنگ جهانی دوم تحت سلطه لهستان بود.
دادگاه بدوی به نفع جامعه رای داد.
قاضی حکم داد که متهم به ویرجینیا بازگردانده شود.
شاهزاده عاقلانه و خوب حکومت کرد.
rules and regulations.
قوانین و مقررات.
یک قانون کلی / اساسی / اساسی
As a general rule companies do not qualify for the generous tax breaks if they are listed on another exchange.
به عنوان یک قاعده کلی، اگر شرکتها در بورس دیگری فهرست شده باشند، واجد شرایط معافیتهای مالیاتی سخاوتمندانه نیستند.
regulations
آئین نامه
orders
سفارشات
ruling
حکم می کند
laws
قوانین
canon
کانون
directives
بخشنامه ها
ordinances
احکام
commands
دستورات
decrees
جهت ها
dictums
دستورالعمل ها
directions
اساسنامه
edicts
عمل می کند
instructions
دستور می دهد
precepts
نسخه ها
statutes
رویه ها
acts
اعلامیه ها
commandments
الزامات
guidelines
مقررات
mandates
آیین نامه ها
prescriptions
شاخص
procedures
دیکته می کند
pronouncements
راهنماها
requirements
stipulations
bylaws
dictates
guides
imperatives
injunctions
proclamations
discourtesy
بی ادبی
immorality
بی اخلاقی
impoliteness
ناشایستگی
impropriety
بی حیایی
indecency
رفتار بد
rudeness
خامی
bad manners
اختلاف نظر
crudeness
disagreement
