burden

base info - اطلاعات اولیه

burden - بار

noun - اسم

/ˈbɜːrdn/

UK :

/ˈbɜːdn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [burden] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to bear/carry/ease/reduce/share the burden


    تحمل کردن / حمل / آسان کردن / کاهش / تقسیم بار

  • The main burden of caring for old people falls on the state.


    بار اصلی مراقبت از سالمندان بر دوش دولت است.


  • بار مالیاتی سنگین بر کارگران

  • I don't want to become a burden to my children when I'm old.


    من نمی خواهم در سنین پیری سربار فرزندانم شوم.

  • The little donkey struggled under its heavy burden.


    الاغ کوچولو زیر بار سنگینش تقلا کرد.


  • بار مسئولیت

  • My elderly mother worries that she's a burden to me.


    مادر مسن من نگران است که او برای من سربار باشد.

  • Buying a house often places a large financial burden on young couples.


    خرید خانه اغلب بار مالی زیادی را بر دوش زوج های جوان وارد می کند.

  • I don't want to burden you with my problems.


    من نمی خواهم شما را با مشکلاتم سنگین کنم.

  • I don’t want to be a burden on my children.


    من نمی خواهم سربار فرزندانم باشم.

  • He was burdened with debts.


    او بار بدهی ها را بر دوش می کشید.


  • با آموزش کارکنان اضافی، مدیریت می تواند به طور قابل توجهی از بار کارکنانی که بیش از حد کار می کنند، بکاهد.

  • I sympathize with the heavy burden of paperwork they have to deal with.


    من با بار سنگین کاغذبازی که آنها باید با آن دست و پنجه نرم کنند، همدردی می کنم.

  • the administrative/legal burden


    بار اداری / حقوقی

  • If the new law is passed, tax payers will assume the burden for rising energy costs.


    در صورت تصویب قانون جدید، مالیات دهندگان بار افزایش هزینه های انرژی را بر عهده خواهند گرفت.


  • او پیشنهاد کرد که دولت بار مالی را بپذیرد.

  • a tax/mortgage/loan burden


    بار مالیاتی / وام مسکن / وام

  • Borrowers are already burdened with mortgage extras such as arrangement fees and life assurance cover.


    وام گیرندگان در حال حاضر با هزینه های اضافی وام مسکن مانند هزینه های تنظیم و پوشش تضمین زندگی مواجه هستند.

  • a nation burdened by heavy unemployment


    ملتی که زیر بار بیکاری سنگین است

synonyms - مترادف

  • نگران بودن

  • affliction


    مصیبت


  • اضطراب

  • strain


    نژاد

  • liability


    مسئولیت


  • فشار

  • albatross


    آلباتروس


  • دشواری

  • encumbrance


    بار

  • millstone


    سنگ آسیاب

  • misfortune


    بد شانسی


  • مسئله


  • وزن

  • grievance


    شکایت

  • sorrow


    غم و اندوه

  • tribulation


    زه کشی

  • drain


    مجازات


  • یوغ

  • yoke


    خار در چشم

  • thorn in one's side


    مشکل


  • آزمایش


  • سختی

  • hardship


    بدبختی

  • misery


    ناملایمات

  • adversity


    عذاب

  • torment


    عذاب، عذاب دادن


  • درد

  • hassle


    پریشانی


  • distress


  • ordeal


antonyms - متضاد
  • alleviation


    تخفیف


  • تسکین

  • mitigation


    کاهش

  • abatement


    حق ارتفاق

  • easement


    تسهیل

  • easing


    سرکوب کردن

  • quelling


    آرامش

  • assuagement


    سهولت


  • روشن شدن

  • lessening


    اعتدال

  • lightening


    خاموش کردن

  • moderation


    درمان

  • palliation


    نجات دادن

  • quenching


    سست شدن

  • diminution


  • remedy


  • salving


  • slackening


لغت پیشنهادی

behaviourism

لغت پیشنهادی

purchased

لغت پیشنهادی

sleeve