price

base info - اطلاعات اولیه

price - قیمت

noun - اسم

/praɪs/

UK :

/praɪs/

US :

family - خانواده
overpriced
بیش از حد
priceless
بسیار گرانبها
pricey/pricy
گران / گران قیمت
price
قیمت
google image
نتیجه جستجوی لغت [price] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Boat for sale price £8 000


    قایق برای فروش، قیمت 8000 پوند

  • house/oil/share prices


    قیمت خانه/نفت/سهم

  • rising/falling prices


    افزایش/کاهش قیمت ها

  • to increase/lower/reduce prices


    افزایش/کاهش/کاهش قیمت ها


  • باید قیمت بلیت را افزایش دهیم.

  • The company has announced that it is cutting prices.


    این شرکت اعلام کرده است که قیمت ها را کاهش می دهد.

  • In the past year house prices have fallen.


    در سال گذشته قیمت مسکن کاهش یافته است.

  • The price of crude oil has risen over the last few months.


    قیمت نفت خام در چند ماه گذشته افزایش یافته است.

  • to charge a high/reasonable/low price for something


    برای چیزی قیمتی بالا/معقول/پایین قائل شدن

  • to pay/charge a price for something


    برای چیزی پرداختن/بهای دادن

  • He managed to get a good price for the car.


    او توانست قیمت خوبی برای ماشین بدست آورد.

  • Retail prices for food at the supermarket rose just under two per cent in the first quarter.


    قیمت خرده فروشی مواد غذایی در سوپرمارکت ها در سه ماهه اول فقط کمتر از دو درصد افزایش یافت.


  • آیا می توانید قیمت کار را به من بدهید (= به من بگویید چقدر هزینه می کنید)؟

  • Children over five must pay (the) full price for the ticket.


    کودکان بالای پنج سال باید تمام قیمت بلیط را بپردازند.

  • I'm only buying it if it's the right price (= a price that I think is reasonable).


    من فقط در صورتی میخرم که قیمت مناسب باشد (= قیمتی که به نظر من معقول است).

  • How much are these? They don't have a price on them.


    این ها چقدر میشوند؟ آنها قیمتی روی آنها ندارند.


  • بیشتر فناوری های جدید با گذشت زمان از قیمت پایین می آیند.

  • a rise/an increase/a fall/a drop in price


    افزایش / افزایش / کاهش / کاهش قیمت

  • They sell quality art supplies at discount prices.


    آنها لوازم هنری با کیفیت را با قیمت های تخفیف می فروشند.

  • I don't think you'll be able to sell it for that price.


    فکر نمی کنم بتوانید آن را به این قیمت بفروشید.

  • price rises/increases/hikes/cuts


    افزایش/افزایش/افزایش/کاهش قیمت

  • Criticism is part of the price of leadership.


    انتقاد بخشی از بهای رهبری است.

  • Loneliness is a high price to pay for independence in your old age.


    تنهایی بهای گزافی برای استقلال در دوران پیری است.

  • Giving up his job was a small price to pay for his children's happiness.


    دست کشیدن از کارش بهای ناچیزی برای خوشبختی فرزندانش بود.

  • The team paid a heavy price for its lack of preparation.


    این تیم بهای سنگینی را برای عدم آمادگی خود پرداخت.

  • Being recognized wherever you go is the price you pay for being famous.


    هر کجا که می روید شناخته شدن بهایی است که برای معروف شدن می پردازید.

  • His success came at a high price.


    موفقیت او قیمت بالایی داشت.

  • Six to one is a good price for that horse.


    شش به یک قیمت مناسبی برای آن اسب است.

  • We want peace at any price.


    ما صلح را به هر قیمتی می خواهیم.

  • You can buy strawberries all year round but at a price.


    شما می توانید توت فرنگی را در تمام طول سال بخرید، اما با قیمت مناسب.

  • Food is available at a price.


    غذا با قیمت موجود است.

synonyms - مترادف

  • هزینه


  • شارژ

  • fee


    نرخ


  • شکل


  • پرداخت


  • میزان


  • تعرفه


  • خسارت

  • tariff


    نقل قول


  • ارزیابی

  • quotation


    عوارض

  • outlay


    مجموع


  • ارزش گذاری

  • toll


    وضع مالیات

  • sum


    جمع

  • valuation


    ارزش

  • levy


    صورت حساب


  • تخمین زدن


  • برگه


  • مخارج


  • قبل از

  • tab


    هزینه ها

  • expenditure


    کرایه


  • حمل و نقل

  • dues


  • ante


  • expenses


  • pay


  • fare


  • appraisal


  • freight


antonyms - متضاد

  • علت


  • پنالتی


  • مجازات


  • نتیجه


  • تحریم


  • جمله

  • reparation


    جبران خسارت


  • خوب

  • penalization


    کپک زدن

  • mulct


    از دست دادن

  • forfeit


    قصاص

  • retribution


    تنبیه

  • punition


    مصادره شدن

  • forfeiture


    تقویت

  • amercement


لغت پیشنهادی

stimulated

لغت پیشنهادی

suspend

لغت پیشنهادی

ethics