price
price - قیمت
noun - اسم
UK :
US :
مقدار پولی که باید برای چیزی بپردازید
something unpleasant that you must suffer in order to be successful free etc or that you suffer because of a mistake or bad action
چیزی ناخوشایند که برای موفقیت، آزاد بودن و غیره باید آن را متحمل شوید یا به دلیل یک اشتباه یا عمل بد رنج می برید
مقدار پولی که باید برای خدمات، فعالیت ها یا چیزهایی که نیاز دارید مانند غذا و برق بپردازید
the amount of money that you have to pay for services, activities, or things you need such as food and electricity
مقدار پولی که چیزی ارزش دارد و مردم حاضرند در صورت فروش آن را بپردازند
برای تصمیم گیری در مورد قیمت چیزی که برای فروش است
قیمت گذاری روی کالاها برای نشان دادن قیمت آنها
برای مقایسه قیمت اشیا
مقدار پولی که در ازای آن چیزی خریداری، فروخته یا عرضه می شود
می گفت که می توانید چیزی را بدست آورید، اما به شرطی که پول زیادی برای آن بپردازید، یا اگر هزینه آن از راه های ناخوشایند دیگر بسیار بالا باشد.
used to say that you can obtain something but only if you pay a lot of money for it or if the cost is very high in other unpleasant ways
اگر آماده انجام کاری به هر قیمتی هستید، مصمم به انجام آن هستید، حتی اگر بسیار سخت باشد و هزینه آن بسیار بالا باشد.
if you are prepared to do something at any price you are determined to do it even if it is very difficult and the cost is very high
اینکه بگوییم یک چیزی چقدر هزینه دارد، یا به چیزی ارزش مالی بدهیم
برای تعیین قیمت چیزی که برای فروش است
برای تثبیت قیمت اوراق قرضه، سهام و غیره
برای تعیین قیمت کالاها، نشان دادن قیمت آنها
اگر خارج از بازار قیمت گذاری شده اید، دیگر نمی توانید چیزی بخرید زیرا قیمت ها خیلی بالا رفته است
if you have been priced out of the market you can no longer afford to buy something because prices have become too high
تقاضای پول بیش از حد برای کالاها یا خدماتی که ارائه می دهید، به طوری که مردم دیگر تمایلی به خرید آنها نداشته باشند
to demand too much money for the goods or services you are offering, so that people are no longer willing to buy them
مقدار پولی که برای آن چیزی فروخته می شود
نتایج ناخوشایندی که برای بدست آوردن یا انجام کاری باید بپذیرید یا تجربه کنید
گفتن بهای چیزی
برای کشف هزینه های یک چیز
مقدار پولی که در ازای آن چیزی فروخته می شود یا برای فروش عرضه می شود
برای پول زیاد
برای گفتن اینکه چیزی چقدر هزینه یا ارزش دارد
برای تعیین قیمت یک محصول یا خدمات خاص
برای مقایسه قیمت محصولات یا خدمات مشابه
برای گذاشتن بلیط یا برچسب روی کالاها در فروشگاه برای نشان دادن قیمت آنها
آنقدر برای یک محصول یا خدمات هزینه کنید که مردم نتوانند یا نخواهند آن را بخرند
تهدید جنگ قیمت منجر به سقوط سهام برای همه بازیگران اصلی بازار شد.
قیمت درخواستی برای ملک 60 هکتاری در آتلانتا 27 میلیون دلار است.
نام تجاری A، قیمت x پوند، از زنجیره های زیر موجود است.
قایق برای فروش، قیمت 8000 پوند
house/oil/share prices
قیمت خانه/نفت/سهم
rising/falling prices
افزایش/کاهش قیمت ها
to increase/lower/reduce prices
افزایش/کاهش/کاهش قیمت ها
باید قیمت بلیت را افزایش دهیم.
این شرکت اعلام کرده است که قیمت ها را کاهش می دهد.
در سال گذشته قیمت مسکن کاهش یافته است.
قیمت نفت خام در چند ماه گذشته افزایش یافته است.
برای چیزی قیمتی بالا/معقول/پایین قائل شدن
برای چیزی پرداختن/بهای دادن
او توانست قیمت خوبی برای ماشین بدست آورد.
قیمت خرده فروشی مواد غذایی در سوپرمارکت ها در سه ماهه اول فقط کمتر از دو درصد افزایش یافت.
آیا می توانید قیمت کار را به من بدهید (= به من بگویید چقدر هزینه می کنید)؟
کودکان بالای پنج سال باید تمام قیمت بلیط را بپردازند.
من فقط در صورتی میخرم که قیمت مناسب باشد (= قیمتی که به نظر من معقول است).
این ها چقدر میشوند؟ آنها قیمتی روی آنها ندارند.
بیشتر فناوری های جدید با گذشت زمان از قیمت پایین می آیند.
افزایش / افزایش / کاهش / کاهش قیمت
آنها لوازم هنری با کیفیت را با قیمت های تخفیف می فروشند.
فکر نمی کنم بتوانید آن را به این قیمت بفروشید.
price rises/increases/hikes/cuts
افزایش/افزایش/افزایش/کاهش قیمت
انتقاد بخشی از بهای رهبری است.
تنهایی بهای گزافی برای استقلال در دوران پیری است.
دست کشیدن از کارش بهای ناچیزی برای خوشبختی فرزندانش بود.
این تیم بهای سنگینی را برای عدم آمادگی خود پرداخت.
هر کجا که می روید شناخته شدن بهایی است که برای معروف شدن می پردازید.
موفقیت او قیمت بالایی داشت.
شش به یک قیمت مناسبی برای آن اسب است.
ما صلح را به هر قیمتی می خواهیم.
شما می توانید توت فرنگی را در تمام طول سال بخرید، اما با قیمت مناسب.
غذا با قیمت موجود است.
هزینه
شارژ
نرخ
شکل
پرداخت
میزان
تعرفه
خسارت
tariff
نقل قول
ارزیابی
quotation
عوارض
outlay
مجموع
ارزش گذاری
toll
وضع مالیات
sum
جمع
valuation
ارزش
levy
صورت حساب
تخمین زدن
برگه
مخارج
قبل از
tab
هزینه ها
expenditure
کرایه
حمل و نقل
dues
ante
expenses
fare
appraisal
freight
علت
پنالتی
مجازات
نتیجه
تحریم
جمله
reparation
جبران خسارت
خوب
penalization
کپک زدن
mulct
از دست دادن
forfeit
قصاص
retribution
تنبیه
punition
مصادره شدن
forfeiture
تقویت
amercement