agricultural

base info - اطلاعات اولیه

agricultural - کشاورزی

adjective - صفت

/ˌæɡrɪˈkʌltʃərəl/

UK :

/ˌæɡrɪˈkʌltʃərəl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [agricultural] در گوگل
description - توضیح
  • used for farming or relating to farming


    برای کشاورزی یا مربوط به کشاورزی استفاده می شود

  • relating to or used in farming


    مربوط به کشاورزی یا مورد استفاده در کشاورزی

example - مثال
  • agricultural policy/land/production/development


    سیاست کشاورزی/زمین/تولید/توسعه

  • The world's supply of agricultural land is shrinking fast.


    عرضه زمین کشاورزی در جهان به سرعت در حال کاهش است.

  • She's studying agricultural science.


    او در حال تحصیل در رشته کشاورزی است.

  • The country's economy is mainly agricultural (= based on farming).


    اقتصاد این کشور عمدتاً کشاورزی است (= مبتنی بر کشاورزی).

  • Over the past ten years, their agricultural exports to the United States grew by 133%.


    طی ده سال گذشته، صادرات محصولات کشاورزی آنها به ایالات متحده 133 درصد رشد داشته است.

  • agricultural machinery/equipment/land


    ماشین آلات کشاورزی / تجهیزات / زمین

  • the agricultural industry/sector/economy


    صنعت/بخش/اقتصاد کشاورزی

synonyms - مترادف
  • agrarian


    کشاورزی

  • farming


    مزرعه


  • زراعی

  • agronomic


    آجی

  • agronomical


    درختکاری

  • aggie


    گیاه شناسی

  • arboricultural


    گلکاری

  • botanic


    باغبانی

  • floricultural


    گیاهی

  • gardening


    انگورکاری

  • horticultural


    گیاه

  • vegetal


    گلدار

  • vinicultural


    مهد کودک

  • viticultural


    باغ


  • در مورد گیاهان

  • floral


  • nursery



  • botanical


  • concerning plants


antonyms - متضاد
  • nonagricultural


    غیر کشاورزی


  • شهری

  • metropolitan


    شهر بزرگ


  • شهر

  • civic


    مدنی


  • شهرداری

  • municipal


    عمومی


  • مرکزی


  • بخش


  • مرکز شهر

  • borough


    اوپیدان


  • بورگال

  • oppidan


    استناد شده است

  • burghal


    حومه شهر

  • citified


    شهرک شده

  • suburban


    شهرستان

  • townified


    خوابگاه

  • townish


    غیر روستایی

  • towny


    پرجمعیت

  • dorp


    جهان شهری

  • non-rural


    صنعتی

  • densely populated


    کلان شهری

  • cosmopolitan


    بین شهری


  • درون شهری

  • midtown


    آشفته

  • megalopolitan


    شلوغ

  • interurban


    مشغول

  • intraurban


  • agitated


  • bustling



لغت پیشنهادی

disbursement

لغت پیشنهادی

breakpoint

لغت پیشنهادی

besieging