desk

base info - اطلاعات اولیه

desk - میز مطالعه

noun - اسم

/desk/

UK :

/desk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [desk] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I spend all day sitting at a desk.


    تمام روز را پشت میز می نشینم.

  • The mayor sat behind his desk.


    شهردار پشت میزش نشست.

  • a desk drawer/lamp/calendar


    کشوی میز/چراغ/تقویم

  • He abandoned a career at sea for a desk job.


    او شغل خود را در دریا به خاطر یک شغل میز تحریر رها کرد.

  • There was a long queue at the check-in desk.


    صف طولانی پشت میز پذیرش بود.

  • The girl behind the reception desk was always on the phone.


    دختر پشت میز پذیرش همیشه تلفن بود.


  • از مرد روی میز اطلاعات نقشه شهر را خواستیم.

  • the sports desk


    میز ورزشی

  • A very strange request landed on my desk this morning.


    امروز صبح یک درخواست بسیار عجیب روی میز من نشست.

  • He got up from his desk and went to the window.


    از روی میز بلند شد و به سمت پنجره رفت.

  • He was sitting at his desk working when we got home.


    وقتی به خانه رسیدیم پشت میزش نشسته بود و مشغول کار بود.

  • I left the file on your desk.


    من فایل را روی میز شما گذاشتم.

  • My desk gets very cluttered if I don't clear it at the end of each day.


    اگر در پایان هر روز آن را پاک نکنم، میز کارم بسیار به هم ریخته می شود.

  • Papers littered the desk and the floor.


    کاغذها روی میز و زمین پر شده بود.

  • The empty desk suggested she had already gone home.


    میز خالی نشان داد که او قبلاً به خانه رفته است.

  • The manager sat frowning behind his desk throughout the whole interview.


    مدیر در تمام مدت مصاحبه با اخم پشت میزش نشست.

  • They put me on desk duty for a month.


    آنها مرا یک ماه سر میز کار گذاشتند.


  • کامپیوتری که فضای کمتری از میز اشغال می کند

  • Staff experiencing problems with their computers should call the help desk.


    کارکنانی که با رایانه خود مشکل دارند باید با میز کمک تماس بگیرند.

  • an office/school desk


    یک میز اداری / مدرسه

  • She sat at her desk writing letters.


    پشت میزش نشسته بود و نامه می نوشت.

  • He had a pile of papers on his desk.


    روی میزش انبوهی از کاغذها بود.

  • The report arrived on/landed on/reached my desk (= I received it) this morning.


    گزارش امروز صبح روی میز من رسید/بر روی میز فرود آمد (= آن را دریافت کردم).

  • a check-in/information/reception desk


    میز ورود/اطلاعات/ پذیرش

  • the foreign/sports desk


    میز خارجی/ورزشی

  • Now let's hear from Sue at our travel desk.


    حالا بیایید از سو در میز سفر خود بشنویم.

  • Tommy sits at the desk in front of me in English.


    تامی به انگلیسی پشت میز جلوی من می نشیند.

  • The woman at the front desk was very helpful.


    زن پشت میز پذیرش بسیار کمک کننده بود.

  • She sat at her desk writing the report.


    پشت میزش نشست و گزارش می‌نوشت.

  • I'm at my desk by 8 most mornings.


    اکثر صبح ها ساعت 8 پشت میز کارم هستم.

  • I signed the contract as soon as it reached my desk.


    من قرارداد را به محض اینکه به میز من رسید امضا کردم.

synonyms - مترادف

  • جدول

  • secretaire


    منشی

  • davenport


    داونپورت

  • escritoire


    وصیت نامه


  • پیشخوان


  • دبیر، منشی

  • workspace


    فضای کار

  • lectern


    سخنرانی

  • lecturn


    رول تاپ

  • rolltop


    میز تحریر


  • سطح کار


  • میز رول


  • غرفه مطالعه

  • roll-top desk


    میز مدرسه


  • دفتر


  • میز کار

  • bureau


    دال

  • worktable


    بوفه

  • workbench


    نیمکت

  • slab


    ایستادن

  • worktop


    هیئت مدیره

  • buffet


    کمد


  • میز منشی

  • sideboard


    کمود


  • پارچه ابریشمی


  • قفسه سینه

  • dresser



  • commode


  • chiffonier



antonyms - متضاد

  • صندلی


  • نیمکت


  • راکر


  • داونپورت

  • rocker


    کاناپه

  • davenport


    کاتدرا

  • settee


    صندلی راحتی

  • cathedra


    عثمانی

  • armchair


    چسترفیلد

  • ottoman


    سالن استراحت

  • chesterfield


    تکیه گاه

  • lounge


  • recliner


  • sofa


لغت پیشنهادی

commands

لغت پیشنهادی

boardroom

لغت پیشنهادی

ava