breaker

base info - اطلاعات اولیه

breaker - شکن

noun - اسم

/ˈbreɪkər/

UK :

/ˈbreɪkə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [breaker] در گوگل
description - توضیح

  • موجی بزرگ با بالای سفیدی که روی ساحل می غلتد


  • موجی که به سمت ساحل حرکت می کند


  • کسی که از زور برای وارد کردن یا باز کردن موارد گفته شده استفاده می کند

  • someone who does not obey a law or rule etc.


    کسی که از قانون یا قانون و غیره تبعیت نمی کند.

  • Always use a circuit breaker for added safety.


    برای ایمنی بیشتر همیشه از قطع کننده مدار استفاده کنید.

  • Investigators found faulty wiring leading to the pool and no updated circuit breakers that might have saved her life.


    محققان متوجه شدند که سیم کشی معیوب منتهی به استخر و هیچ قطع کننده مدار به روز شده ای نیست که ممکن است جان او را نجات دهد.

  • The electricity supply industry and others use it to insulate high-voltage circuit breakers and cables.


    صنعت تامین برق و سایرین از آن برای عایق کاری قطع کننده های مدار فشار قوی و کابل ها استفاده می کنند.

  • A penny bought three jaw breakers or two sticks of licorice.


    یک پنی سه فک شکن یا دو چوب شیرین بیان خرید.

  • Between them the sea came in from two directions, sending a constantly renewed chevron of breakers toward the beach.


    بین آنها دریا از دو جهت وارد شد و یک شورون شکن که دائماً تجدید می شد به سمت ساحل فرستاد.

  • You can hear the faint roar of the breakers on its empty sandy beaches.


    در سواحل ماسه‌ای خالی آن می‌توان غرش ضعیف شکن‌ها را شنید.

  • The breakers were as high as the houses, shattering against the sea wall and on to the beach.


    شکن ها به بلندی خانه ها بودند و در برابر دیوارهای دریا و به سمت ساحل شکسته می شدند.

example - مثال
  • I saw another ship out beyond the breakers.


    کشتی دیگری را در آن سوی شکن ها دیدم.

  • The roar of breakers made conversation difficult.


    غرش شکنان گفتگو را دشوار می کرد.

  • We swam out beyond the breakers.


    ما فراتر از شکن ها شنا کردیم.

  • a house-breaker


    یک خانه شکن

  • a safebreaker


    یک ایمن شکن

  • a lawbreaker


    یک قانون شکن

synonyms - مترادف
  • roller


    غلتک


  • موج

  • billow


    باد کردن

  • comber


    شانه زدن

  • whitecap


    کلاه سفید


  • اسب سفید

  • bombora


    بمبورا

  • boomer


    بومر

  • kahuna


    کاهونا

  • destroyer


    ناوشکن

  • surf


    موج سواری

  • wrecker


    ویرانگر


  • موج بزرگ


  • متورم شدن

  • swell


    جزر و مد

  • tide


    تاج

  • crest


    موج دار شدن

  • ripple


    ساحلی

  • beachcomber


    کف کردن

  • froth


    موج سواری در دریا

  • sea surf


    امواج

  • waves


    خرابکار

  • vandal


    خاکریز

  • ruiner


    فوم

  • groundswell


    خط الراس

  • foam


    رانش

  • ridge


    جاری

  • drift


    دریا


  • موجک

  • sea


  • wavelet


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

implicit

لغت پیشنهادی

quads

لغت پیشنهادی

wresting