cap

base info - اطلاعات اولیه

cap - کلاه لبه دار

noun - اسم

/kæp/

UK :

/kæp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cap] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to wear a cap.


    برای پوشیدن کلاه

  • to put on/take off a cap


    گذاشتن/ برداشتن کلاه


  • برای داشتن کلاه


  • کلاه مدرسه

  • a peaked cap


    یک کلاه اوج


  • یک کلاه دوش

  • He won his first cap (= was first chosen to play) for England against France.


    او اولین بازی ملی خود (= برای اولین بار برای بازی انتخاب شد) برای انگلیس در مقابل فرانسه به دست آورد.

  • There are three new caps in the side.


    سه کلاه جدید در کناره وجود دارد.

  • a lens cap


    یک درپوش لنز

  • The bottle has a screw cap.


    بطری دارای درپوش پیچی است.

  • He needed four caps for his teeth after the accident.


    او پس از تصادف به چهار کلاه برای دندان هایش نیاز داشت.

  • Purple mist sat below the snowy mountain caps.


    مه ارغوانی زیر کلاهک های برفی کوه نشسته بود.

  • The government has placed a cap on local council spending.


    دولت برای هزینه های شورای محلی سقفی تعیین کرده است.

  • There’s no way he’ll go cap in hand to his brother.


    هیچ راهی وجود ندارد که او در دست برادرش باشد.

  • I didn’t actually say that you were lazy, but if the cap fits…


    من در واقع نگفتم که شما تنبل هستید، اما اگر کلاه مناسب باشد…

  • a jar with a tight-fitting lid


    یک شیشه با درب محکم

  • a bath plug


    یک دوشاخه حمام

  • a shower/swimming cap


    کلاه دوش/شنا

  • Davis has 17 Scottish caps (= has played for Scotland 17 times).


    دیویس 17 بازی ملی اسکاتلندی دارد (= 17 بار برای اسکاتلند بازی کرده است).

  • The team contains five international caps.


    این تیم دارای پنج بازی ملی است.

  • The camera has a lens cap to protect the lens surface.


    دوربین دارای درپوش لنز برای محافظت از سطح لنز است.

  • Central government has imposed a cap on local tax increases.


    دولت مرکزی محدودیتی برای افزایش مالیات های محلی وضع کرده است.

  • I find myself typing angry sentences all in caps.


    من خودم را در حال تایپ جملات خشمگین با حروف بزرگ می بینم.

  • High spending councils have all been (rate/charge) capped.


    شوراهای مخارج بالا همگی (نرخ/هزینه) محدود شده اند.

  • Our mortgage is capped at 8.75 percent for five years.


    وام مسکن ما به مدت پنج سال 8.75 درصد است.

  • She's been capped for Scotland nine times.


    او 9 بار برای اسکاتلند بازی کرده است.

  • The mountain was capped with snow.


    کوه پوشیده از برف بود.

  • have your teeth capped (= protected with an artificial covering)


    دندان های خود را پوشانده (= با پوشش مصنوعی محافظت کنید)

  • a painter’s cap


    کلاه نقاش


  • دایی من باید صد کلاه بیسبال داشته باشد تا از بین آنها انتخاب کند.

  • a pen cap


    یک کلاه قلم

synonyms - مترادف
  • hat


    کلاه

  • headpiece


    سر سر

  • headgear


    سرپوش

  • beret


    برت

  • headdress


    روسری

  • bonnet


    کاپوت

  • chapeau


    چاپو

  • beanie


    لوبیا

  • fez


    فاس

  • lid


    درب

  • skullcap


    عرقچین

  • tam


    تام


  • کلاه کوچک

  • tam o'shanter


    تام اوشانتر

  • headwear


    افسار

  • bridle


    کلاه ایمنی

  • helmet


    بولر

  • bowler


    ملوان

  • sailor


    پاناما

  • Panama


    کفگیر

  • skimmer


    تیتر

  • titfer


    قایق سوار

  • boater


    تاپر

  • topper


    پوشال

  • straw


    میلینیری

  • millinery


    سطل

  • bucket


    سومبررو

  • sombrero


    فدورا

  • fedora


    استتسون

  • Stetson


    ده گالن

  • ten-gallon


antonyms - متضاد

  • تجاوز


  • رها کردن


  • از دست دادن


  • اجازه

  • widen


    گسترده شود


  • ترویج


  • تشويق كردن


  • رایگان

  • broaden


    گسترش دهد

  • foster


    پرورش دادن، پروردن


  • مجوز


  • رهایی

  • loosen


    شل کردن

  • liberate


    آزاد کردن


  • کش آمدن

  • enlarge


    بزرگنمایی کنید


  • بالا بردن


  • رشد

  • lengthen


    طولانی کردن


  • توسعه دهد


  • افزایش دادن

  • unfasten


    باز کردن


  • توسعه دادن، گسترش


  • کمک

  • unloose


    بسط دادن


  • شل

  • untie


    کمک کند

  • unbind




  • aid


لغت پیشنهادی

beachwear

لغت پیشنهادی

move

لغت پیشنهادی

autarchy