implicit
implicit - ضمنی
adjective - صفت
UK :
US :
صراحت
صریح
به صراحت
بدون اینکه مستقیماً بیان شود پیشنهاد یا درک می شود
بخش مرکزی چیزی را تشکیل می دهد، اما بدون اینکه آشکارا بیان شود
کامل و بدون تردید
پیشنهاد شد اما مستقیماً ارتباط برقرار نکرد
توسط شخصی احساس می شود یا بدون اینکه او از این موضوع آگاه باشد بر آنها تأثیر می گذارد
کامل و بدون شک
(به ویژه اعتماد و اعتقاد) کامل و بدون هیچ شک و شبهه ای
اظهارات لوی را می توان به عنوان اعتراف ضمنی به گناه درک کرد.
The very notion of development and change over time is contained within the notion of implicit and explicit aspects of attitudes.
خود مفهوم توسعه و تغییر در طول زمان در مفهوم جنبه های ضمنی و آشکار نگرش ها گنجانده شده است.
The clause was criticized by some as giving implicit authority to the army to stage further coups should they be deemed necessary.
این بند از سوی برخی مورد انتقاد قرار گرفت که به ارتش اختیارات ضمنی می دهد تا در صورت لزوم، کودتاهای بیشتری انجام دهند.
In the case of the land-user, implicit discount rates tend to be very high particularly for the disadvantaged.
در مورد استفادهکننده زمین، نرخهای تخفیف ضمنی بهویژه برای افراد محروم بسیار بالاست.
برنامه ریزی و بررسی باید در هر جلسه تیمی - به اندازه فعالیت واقعی - ضمنی باشد.
Sometimes these are clearly stated but more often than not they are implicit in attitudes and actions.
گاهی اوقات اینها به وضوح بیان می شوند، اما اغلب در نگرش ها و اقدامات ضمنی هستند.
برنامه عمل ضمنی او مدیریت مردم به همان شیوه ای است که همیشه دارد.
It has to be possible to produce spontaneously original sentences which are based on implicit rules which allow generalisation.
باید امکان تولید جملات خود به خودی اصلی وجود داشته باشد که مبتنی بر قوانین ضمنی است که امکان تعمیم را فراهم می کند.
The individual receives an implicit yield on money because of its convenience value as a means of payment.
به دلیل ارزش راحت آن به عنوان وسیله پرداخت، فرد سود ضمنی از پول دریافت می کند.
ضمناً در سخنان او این فرض وجود داشت که آنها مقصر هستند.
implicit criticism
انتقاد ضمنی
این مفروضات در نوشته های او نهفته است.
توانایی گوش دادن در نقش معلم مستتر است.
او اعتماد ضمنی کارکنان خود را داشت.
او اظهارات او را به عنوان انتقاد ضمنی از دولت تفسیر کرد.
در سطرهای پایانی شعر، شبهات مذهبی خود شاعر وجود دارد.
The experiment was designed to measure implicit racial bias.
این آزمایش برای اندازه گیری تعصب ضمنی نژادی طراحی شد.
نیات برابری طلبانه برای محافظت در برابر تأثیر نگرش های ضمنی کافی نیست.
او در تمام زندگی خود به سوسیالیسم ایمان داشت.
implicit trust/obedience
اعتماد/اطاعت ضمنی
ما سکوت او را به توافق ضمنی تعبیر کردیم.
برخی از خبرنگاران تصور میکردند که تهدیدی ضمنی در سخنرانی رئیسجمهور وجود دارد.
implicit faith
ایمان ضمنی
tacit
ضمنی
unspoken
ناگفته
unexpressed
بیان نشده
implied
بی کلام
wordless
استنباط کرد
inferred
بدون صدا
unsaid
اعلام نشده
unvoiced
درک کرد
unstated
پیشنهادی
undeclared
بی صدا
understood
فرض
suggested
اشاره کرد
تلقین شده است
assumed
بی بیان
unuttered
غیر مستقیم
hinted
قابل استنتاج
insinuated
پنهان شده است
inarticulate
استنباطی
indirect
تایید نشده
deducible
گرفته شده برای اعطا
hidden
به عنوان خوانده شده گرفته شده است
inferential
بدون تلفظ
unacknowledged
نهفته
implicative
املا نشده است
taken for granted
ذکر نشده
hinted at
unpronounced
latent
unmentioned
explicit
صریح
expressed
بیان
spoken
صحبت کرد
stated
اظهار داشت
صدا کرد
voiced
اعلام کرد
declared
مستقیم
واضح
ثبت اختراع
patent
روشن
جلگه
plain
مشهود
evident
آشکار
قابل توجه
manifest
تلفظ شده
conspicuous
شفاف
pronounced
قابل لمس
transparent
برجسته
palpable
مشخص شده است
تصمیم گرفت
marked
قابل توجه، برجسته، موثر
decided
متمایز
salient
پررنگ
striking
قابل درک
قابل رویت
bold
قابل تشخیص
noticeable
perceptible
perceivable
discernible