strengthen
strengthen - تقویت
verb - فعل
UK :
US :
قوی تر شدن یا قوی تر شدن چیزی
to make an organization army etc more powerful especially by increasing the number or quality of the people in it
برای قدرتمندتر کردن یک سازمان، ارتش و غیره، به ویژه با افزایش تعداد یا کیفیت افراد در آن
if the financial situation of a country or company strengthens or is strengthened, it improves or is made to improve
اگر وضعیت مالی یک کشور یا شرکت تقویت شود یا تقویت شود، بهبود می یابد یا به بهبود می انجامد
افزایش ارزش یا افزایش ارزش پول
برای قوی تر کردن چیزی مانند بدن یا یک ساختمان
برای کمک به اثبات چیزی
برای افزایش نیرو
اگر یک ارز تقویت شود، یا چیزی آن را تقویت کند، ارزش پول افزایش می یابد
برای بهبود وضعیت مالی یک کشور، شرکت و غیره
قویتر یا مؤثرتر کردن چیزی یا قویتر یا مؤثرتر شدن
برای مؤثرتر شدن یا تأثیرگذاری بیشتر چیزی
قدرتمندتر شدن یا شکستن آن سختتر یا قویتر کردن چیزی
برای ساختن چیزی موثرتر یا قدرتمندتر
if the financial position of a company economy etc. strengthens, or if something strengthens it it improves
اگر موقعیت مالی یک شرکت، اقتصاد و غیره تقویت شود یا اگر چیزی آن را تقویت کند، بهبود می یابد
if a currency strengthens, or if something strengthens it it increases in value compared to other currencies
اگر یک ارز تقویت شود، یا اگر چیزی آن را تقویت کند، ارزش آن در مقایسه با سایر ارزها افزایش می یابد
برای بهبود شانس موفقیت کسی
دلار در هفته های اخیر به طور پیوسته در برابر ین تقویت شده است.
Woolley felt certain that he had made an important discovery and his conviction was strengthened as more evidence came to light.
وولی مطمئن بود که به کشف مهمی دست یافته است و با آشکار شدن شواهد بیشتر، اعتقاد او تقویت شد.
The first section focuses on changing counterproductive patterns of communication between parents and children, thus strengthening family relationships.
بخش اول بر تغییر الگوهای ارتباطی معکوس بین والدین و فرزندان تمرکز دارد و در نتیجه روابط خانوادگی را تقویت می کند.
این نزاع فقط باعث تقویت عزم من برای شروع به تنهایی شد.
آنها را برای آنچه واقعاً هستند نشان میدهد و فقط عزم من را تقویت میکند.
I've started swimming to strengthen my upper body.
من برای تقویت بالاتنه ام شنا را شروع کرده ام.
We're looking for ways to strengthen our sales team.
ما به دنبال راه هایی برای تقویت تیم فروش خود هستیم.
به نظر می رسد شهادت علی باعث تقویت پرونده برای دادستانی شده است.
اولویت اول رئیس جمهور تقویت اقتصاد بود.
Spiritual healing aims to correct these deep-seated imbalances by strengthening the flow of the life-force and removing any negative forces or imbalances.
هدف شفای معنوی اصلاح این عدم تعادل های عمیق با تقویت جریان نیروی حیات و حذف هر گونه نیرو یا عدم تعادل منفی است.
And conceivably the rugged traits which permit of survival in this contest are passed on to strengthen the generations that follow.
و قابل تصور است که صفات ناهمواری که اجازه بقا در این مسابقه را می دهد برای تقویت نسل های بعدی منتقل می شود.
مجموعه ای از تمرینات برای تقویت عضلات پا
بوک که توسط هوکر به عضویت هیئت مدیره درآمده بود، گفت که سعی کرده به او کمک کند تا دانشگاه را تقویت کند.
برداشت ضعیف در سال 1842، و نزدیک شدن به زمستان، عزم آنها را تقویت کرد.
عرشه کشتی باید برای تحمل وزن اضافی تقویت شود.
موقعیت او در حزب در هفته های اخیر تقویت شده است.
این اقدام به وضوح برای تقویت موقعیت رئیس جمهور به عنوان رئیس دولت است.
شواهد جدید باعث تقویت پرونده آنها خواهد شد.
سرمربی جدید با جذب چند بازیکن جوان تیم را تقویت کرده است.
The exercises are designed to strengthen your stomach muscles.
تمرینات برای تقویت عضلات شکم شما طراحی شده اند.
Repairs are necessary to strengthen the bridge.
تعمیرات برای تقویت پل ضروری است.
این شکست موقت صرفاً عزم او را تقویت کرد.
نگرش آنها فقط عزم او را برای مبارزه بیشتر تقویت کرد.
The experience of bereavement can strengthen family ties.
تجربه سوگ می تواند پیوندهای خانوادگی را تقویت کند.
عزم او فقط در برابر این مخالفت تقویت شد.
وزش باد در طول شب قوی شده بود.
دیروز پوند در برابر دلار تقویت شد.
کاهش نرخ بیکاری نشانه ای از تقویت اقتصاد است.
این اقدامات باید به ایجاد اشتغال و تقویت اقتصاد کمک کند.
قانون جدید با هدف تقویت اقدامات حمایتی برای کارگران است.
موفقیت در انتخابات موقعیت حزب را به میزان قابل توجهی تقویت کرد.
این ادغام باعث تقویت بیشتر شرکت و تضمین موفقیت مداوم آن خواهد شد.
آنها دفاع مرزی خود را برای آمادگی برای جنگ تقویت کرده اند.
نبرد او با سرطان ایمان او را به خدا تقویت کرده است.
این حادثه مواردی را برای اقدامات ایمنی بهتر در محل نمایشگاه تقویت می کند.
وام بانکی وضعیت مالی ما را بسیار تقویت کرده است.
هدف این سازمان تقویت روابط فرهنگی بین بریتانیا و آلمان است.
The rise in US interest rates caused the dollar to strengthen (= increase in value) against all the Asian currencies.
افزایش نرخ بهره آمریکا باعث تقویت (=افزایش ارزش) دلار در برابر تمام ارزهای آسیایی شد.
بیماری او به نوعی ازدواج آنها را تقویت کرد و آنها را به هم نزدیکتر کرد.
Parents can strengthen ties with their children.
والدین می توانند روابط خود را با فرزندان خود تقویت کنند.
اگر کاری برای تقویت پل راه آهن انجام نشود، ممکن است فرو بریزد.
لحن صدایش ناگهان قوت گرفت.
Exercise will strengthen your legs.
ورزش باعث تقویت پاهای شما می شود.
A discussion paper aiming to strengthen the EU's competition regime has been circulated amongst commissioners.
یک مقاله بحث با هدف تقویت رژیم رقابت اتحادیه اروپا در میان کمیسیونرها توزیع شده است.
Research and development expenses amounted to €76m in the first six months, reflecting the company's desire to further strengthen its technological leadership.
هزینه های تحقیق و توسعه در شش ماه اول به 76 میلیون یورو رسید که نشان دهنده تمایل شرکت برای تقویت بیشتر رهبری فناوری خود است.
اخیراً تلاش هایی برای تقویت نقش مدیران خارجی صورت گرفته است.
harden
سفت شدن
toughen
سفت کردن
fortify
مستحکم کردن
inure
inure
indurate
مقاوم
فصل
stiffen
فولاد
آنیل کردن
anneal
تقویت کردن
بند شلوار
brace
ساحل کردن
گوساله کردن
ساختن
beef up
غلیظ کردن
تحکیم
thicken
حمایت کردن
consolidate
امن است
خشن کردن
stabilizeUS
harshen
پشتیبانی
stabilizeUS
stabiliseUK
prop
قدرت دادن به
stabiliseUK
پایدار کردن
سیمان
خلق و خوی
cement
رونق دادن به
temper
گالوانیزه ایالات متحده
rigidify
forge
galvanizeUS
weaken
تضعیف شود
wane
کمرنگ شدن
diminish
کاهش
abate
کاهش دادن
lessen
بدتر شدن
deteriorate
پژمرده شدن
wither
خسارت
بی ثبات کردن انگلستان
destabiliseUK
بی ثبات کردن ایالات متحده
destabilizeUS
تکان دادن
به خطر افتادن
compromise
خدشه دار کردن
impair
کم شدن
dwindle
منحط
degenerate
تحلیل رفتن
شکستن
تضعیف کردن
undermine
سرنگون کردن
topple
خرد کردن
shatter
سقوط - فروپاشی
غلت زدن
tumble
فرو ریختن
crumble
مچاله کردن
crumple
ناامید کردن