preparation

base info - اطلاعات اولیه

preparation - آماده سازی

noun - اسم

/ˌprepəˈreɪʃn/

UK :

/ˌprepəˈreɪʃn/

US :

family - خانواده
preparedness
آمادگی
prepared
آماده شده
unprepared
آماده نشده
preparatory
مقدماتی
prepare
آماده کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [preparation] در گوگل
description - توضیح
  • the process of preparing something or preparing for something


    فرآیند آماده کردن چیزی یا آماده شدن برای چیزی


  • مخلوطی که تهیه شده و برای هدف خاصی استفاده می شود، مخصوصاً به عنوان دارو یا برای جذابیت بیشتر پوست شما

  • the things that you do or the time that you spend preparing for something


    کارهایی که انجام می دهید یا زمانی که برای آماده شدن برای چیزی صرف می کنید

  • plans or arrangements that you make to prepare for something


    برنامه ها یا ترتیباتی که برای آماده شدن برای چیزی انجام می دهید

  • a mixture of substances, often for use as a medicine


    مخلوطی از مواد، اغلب برای استفاده به عنوان دارو


  • حالت آمادگی برای چیزی که اتفاق خواهد افتاد یا اقدامی که برای آماده شدن انجام می شود

  • Aggressive fund-raising tactics and preparations for a larger electorate in this presidential election year fueled the increase.


    تاکتیک‌های تهاجمی جمع‌آوری کمک‌های مالی و آماده‌سازی برای رای‌دهی بزرگ‌تر در این سال انتخابات ریاست‌جمهوری باعث افزایش این افزایش شد.

  • Correct preparation of the canvas for painting is extremely important.


    آماده سازی صحیح بوم برای نقاشی بسیار مهم است.

  • Grant uses a homemade preparation for his sore muscles.


    گرانت از یک آماده سازی خانگی برای عضلات دردناک خود استفاده می کند.

  • Demands on teachers, both in preparation time and materials to be collected may also be unrealistic.


    خواسته‌های معلمان، هم در زمان آماده‌سازی و هم موادی که باید جمع‌آوری شوند، ممکن است غیرواقعی باشند.

  • This dessert needs very little preparation and you can serve it right away.


    این دسر نیاز به آماده سازی بسیار کمی دارد و می توانید بلافاصله آن را سرو کنید.

  • He disarmingly admitted his lack of preparation for the huge range of problems with which he had to grapple.


    او با خلع سلاح اعتراف کرد که آمادگی نداشت برای طیف عظیمی از مشکلاتی که باید با آن دست و پنجه نرم می کرد.

  • Months of preparation have gone into organizing the festival.


    ماه ها برای برگزاری جشنواره آماده شده است.

  • Most of the dessert's preparation can be done ahead of time.


    بیشتر آماده سازی دسر را می توان زودتر از موعد انجام داد.

  • But if nothing else our stay in the SleepTight Room was a reminder that restful sleep takes preparation and thought.


    اما، اگر هیچ چیز دیگری نباشد، اقامت ما در اتاق خواب تنگ یادآور این بود که خواب آرام نیاز به آمادگی و تفکر دارد.

  • Oral contraceptives may mask the symptoms of the disease but it emerges after the preparations are stopped.


    داروهای ضد بارداری خوراکی ممکن است علائم بیماری را بپوشانند اما پس از قطع دارو ظاهر می شوند.

  • This is all part of the preparation for next month's vital election.


    همه اینها بخشی از آمادگی برای انتخابات حیاتی ماه آینده است.

  • Judy Dunn, a Cambridge psychologist recommends the preparation of your child for the new arrival.


    جودی دان، روانشناس کمبریج، آمادگی فرزند خود را برای ورود جدید توصیه می کند.

  • This will require a proactive approach through the preparation of written comments and identifying issues which will be of local interest.


    این امر مستلزم یک رویکرد فعالانه از طریق تهیه نظرات مکتوب و شناسایی موضوعات مورد علاقه محلی است.

  • They are vital preparations for the future.


    آنها آماده سازی های حیاتی برای آینده هستند.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • devising


    ابداع کردن


  • توسعه


  • تشکیل

  • arranging


    سامان دادن

  • composing


    آهنگسازی


  • ترکیب بندی

  • concocting


    ساختگی


  • ساخت و ساز

  • editing


    ویرایش


  • استقرار

  • fashioning


    مد کردن

  • formulation


    فرمولاسیون

  • preparing


    آماده كردن


  • تولید


  • تدارک


  • ترتیب

  • assembling


    مونتاژ کردن

  • assembly


    مونتاژ


  • سیر تکاملی

  • gestation


    حاملگی

  • incubation


    دوره نهفتگی یا کمون

  • manufacture


    ساخت

  • putting together


    کنار هم قرار دادن


  • ترسیم کردن


  • فکر کردن

  • getting ready


    آماده شدن

  • thinking-up


    آماده ساختن

  • making ready


    نظم دادن

  • putting in order


    ایجاد


  • making


antonyms - متضاد
  • ignorance


    جهل


  • جزء

  • unreadiness


    عدم آمادگی


  • غذا


  • تعجب

  • amazement


    شگفتی

  • astonishment


    حیرت، شگفتی

  • hindsight


    واپس نگری


  • شک

  • sensation


    احساس

  • thoughtlessness


    بی فکری


  • ترس


لغت پیشنهادی

accentuating

لغت پیشنهادی

instances

لغت پیشنهادی

thermometer