ingredient
ingredient - جزء
noun - اسم
UK :
US :
یکی از غذاهایی که برای درست کردن غذا یا غذای خاصی استفاده می کنید
کیفیتی که برای رسیدن به چیزی به آن نیاز دارید
غذایی که با سایر غذاها در تهیه یک غذای خاص استفاده می شود
یکی از بخش های موفقیت آمیز
یکی از اجزای مخلوط
یکی از اجزای چیزی که برای موفقیت یک شغل خاص، تجارت و غیره لازم است
ماده ای که بخشی از چیز دیگری را تشکیل می دهد
نارگیل یک ماده اولیه برای بسیاری از کاری و سایر غذاهای آسیایی است.
The main ingredient was spicy ground pork.
ماده اصلی گوشت خوک تند چرخ شده بود.
مواد اصلی را می توان از قبل آماده و منجمد کرد.
لیستی از مواد تشکیل دهنده
قبل از شروع تمام مواد را وزن کنید.
تمام مواد را در یک کاسه مخلوط کنید.
کرم پوست ما فقط حاوی مواد طبیعی است.
تنها ماده موثر در این دارو آسپرین است.
Avocado is the main ingredient of the Mexican dish.
آووکادو ماده اصلی غذای مکزیکی است.
Coconut is a basic ingredient for many curries.
نارگیل یک ماده اساسی برای بسیاری از کاری است.
تمام اجزای یک داستان معمایی خوب را دارد.
یک برنامه ورزشی موثر دارای سه عنصر کلیدی است - شدت، فرکانس و مدت.
قاطعیت یکی از عناصر ضروری برای موفقیت است.
همه محصولات غذایی باید فهرستی از مواد تشکیل دهنده روی بسته داشته باشند.
تمام مواد را در یک کاسه با هم مخلوط کنید.
من فقط از مواد طبیعی استفاده می کنم.
همیشه استفاده از بهترین مواد در هنگام آشپزی مفید است.
مواد ماریناد را مخلوط کرده و روی غاز بریزید.
همه مواد را در مخلوط کن بریزید.
این دو دارو حاوی مواد فعال یکسانی هستند.
برای مخلوط کردن مواد خشک از قاشق استفاده کنید.
سبکی که ترکیباتی از موسیقی کشورهای مختلف را در خود جای داده است
salicylic acid the active ingredient in aspirin
اسید سالیسیلیک، ماده فعال آسپرین
the chemical composition of the individual ingredients
ترکیب شیمیایی هر یک از مواد تشکیل دهنده
the principal ingredient of smog
عنصر اصلی مه دود
The magic ingredient is love.
ماده جادویی عشق است.
Tolerance is an essential ingredient for a happy marriage.
بردباری یک عنصر ضروری برای یک ازدواج شاد است.
شهر کوچک همه مواد لازم برای یک راز قتل را دارد.
The Australian team had the added ingredient of perseverance.
تیم استرالیا عنصر اضافی پشتکار را داشت.
سخت کوشی یک عنصر حیاتی برای موفقیت است.
Forecasting is a basic ingredient of business planning.
پیش بینی یک عنصر اساسی در برنامه ریزی کسب و کار است.
او امیدوار است که تغییر شغل، عنصر گمشده زندگی او را فراهم کند - هیجان.
لیست مواد شامل 250 گرم بادام بود.
Trust is a vital ingredient in a successful marriage.
اعتماد یک عنصر حیاتی در یک ازدواج موفق است.
تمام مواد خورش را با هم مخلوط کنید.
شکل. او رنگ را جزء ضروری طراحی خوب می دانست.
جزء
بخش
عنصر
constituent
تشکیل دهنده
قطعه
واحد
عامل
بیت
عضو
مورد
ویژگی
جنبه
اساسی
یکپارچه
صفت
integrant
ساخت
چیز
makings
رشته
افزودنی
making
فهرست
strand
تثبیت
additive
باطن
contents
انتگرال
fixing
بلوک ساختمانی
innards
بخش جزء
integral
بخشی جدایی ناپذیر
قطعه و قطعه
مدول
integral part
module