hard

base info - اطلاعات اولیه

hard - سخت

adjective - صفت

/hɑːrd/

UK :

/hɑːd/

US :

family - خانواده
hardship
سختی
hardiness
سرسختی
hardened
سخت شده
hardy
مقاوم
harden
سفت شدن
hard
سخت
hardly
به ندرت
google image
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [hard] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a hard choice/decision/question


    یک انتخاب/تصمیم/سوال سخت

  • It is hard to believe that she's only nine.


    باورش سخت است که او فقط 9 سال دارد.

  • It's hard to see how they can lose.


    سخت است ببینیم چگونه می توانند شکست بخورند.

  • It's hard to imagine a more cynical political strategy.


    تصور یک استراتژی سیاسی بدبینانه تر دشوار است.

  • ‘When will the job be finished?’ ‘It's hard to say (= it is difficult to be certain)’ .


    «چه زمانی کار تمام می‌شود؟» «گفتن (= اطمینان سخت است) سخت است.

  • It's getting harder and harder to earn enough to pay the rent.


    کسب درآمد برای پرداخت اجاره بها سخت تر و سخت تر می شود.


  • نگرش او را بسیار سخت می بینم (= پذیرش آن دشوار است).

  • We're finding reliable staff hard to come by (= difficult to get).


    ما در حال یافتن کارکنان قابل اعتماد هستیم که به سختی به دست می آیند (= سخت به دست آوردن).

  • Houses like this are extremely hard to find.


    پیدا کردن چنین خانه هایی بسیار سخت است.

  • You are hard to please aren’t you?


    راضی کردنت سخت است، نه؟

  • I found it hard to believe what they told me.


    باور کردن آنچه به من گفتند برایم سخت بود.

  • It must be hard for her bringing up four children on her own.


    باید برایش سخت باشد که خودش چهار بچه بزرگ کند.


  • برای افراد مسن سخت است که روش خود را تغییر دهند.

  • Times were hard at the end of the war.


    روزهای پایانی جنگ سخت بود.

  • She's had a hard life.


    او زندگی سختی داشته است

  • Life got very hard.


    زندگی خیلی سخت شد

  • Conditions were extremely hard in the camps.


    شرایط در اردوگاه ها بسیار سخت بود.

  • It's hard work shovelling snow.


    پارو کردن برف کار سختی است.

  • This is the hardest part of my job.


    این سخت ترین قسمت کار من است.

  • It was one of the hardest things I ever did.


    این یکی از سخت ترین کارهایی بود که انجام دادم.

  • I've had a long hard day.


    من یک روز سخت طولانی را پشت سر گذاشتم.

  • This season has been a hard slog.


    این فصل فصل سختی بود.

  • They had put in hours of hard graft.


    آنها ساعت ها پیوند سخت گذاشته بودند.

  • She's a very hard worker.


    او یک کارگر بسیار سخت است.

  • He's hard at work on a new novel.


    او سخت مشغول کار بر روی یک رمان جدید است.

  • When I left they were all still hard at it (= working hard).


    هنگامی که من رفتم، همه آنها هنوز در آن سخت بودند (= سخت کار می کردند).

  • He gave the door a good hard kick.


    او یک ضربه محکم به در زد.

  • a hard punch


    یک مشت محکم


  • صبر کنید تا بتن سخت شود.

  • a hard mattress


    یک تشک سخت

  • Diamonds are the hardest known mineral.


    الماس سخت ترین ماده معدنی شناخته شده است.

synonyms - مترادف

  • جامد


  • محکم

  • rigid


    سفت و سخت


  • قوی


  • سخت است

  • durable


    بادوام

  • hardened


    سخت شده

  • robust


    قدرتمند

  • steely


    فولادی

  • stiff


    سفت

  • sturdy


    نشکن، شکست ناپذیر

  • unbreakable


    غیرقابل انعطاف

  • unmalleable


    غیر قابل انعطاف

  • unpliable


    غیر قابل نفوذ

  • impenetrable


    مقاوم

  • impermeable


    مقاوم شده

  • indurate


    انعطاف ناپذیر

  • indurated


    سنگ مانند

  • inflexible


    سنگی

  • rocklike


    تنظیم

  • rocky


    جامد شد

  • set


    سفت شد

  • solidified


    آدامانتین

  • stiffened


    متمرکز شده است

  • stony


    تجدید پذیر

  • adamantine


    به سختی سنگ

  • concentrated


    سنگ جامد

  • renitent


  • rock-hard


  • rock-like


  • rock-solid


antonyms - متضاد

  • نرم


  • خوب

  • flexible


    قابل انعطاف

  • cushioned


    بالشتک شده

  • delicate


    ظریف

  • ductile


    شکل‌پذیر

  • gentle


    ملایم

  • malleable


    چکش خوار

  • pliable


    انعطاف پذیر

  • pliant


    قابل خم شدن

  • bendable


    خمیده

  • bendy


    پنبه ای

  • cottony


    کوسن

  • cushiony


    آرام

  • cushy


    کشسان

  • elastic


    شل و ول

  • flabby


    کرکی

  • fluffy


    قالب گیری

  • moldable


    خیس

  • mushy


    اسفنجی

  • spongy


    خجالتی

  • squishy


    قابل تحمل

  • supple


    کششی

  • tractable


    مخملی

  • tractile


    تسلیم شدن

  • velvety


    کدو حلوایی

  • yielding


    متحرک

  • squashy


  • movable


لغت پیشنهادی

remotely

لغت پیشنهادی

transitory

لغت پیشنهادی

asymmetrically