room

base info - اطلاعات اولیه

room - اتاق

noun - اسم

/ruːm/

UK :

/ruːm/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [room] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I heard him enter the room.


    شنیدم که وارد اتاق شد.


  • به محض خروج معلم از اتاق غوغایی به پا شد.


  • آنها در اتاق کناری بودند و ما هر کلمه ای را که می گفتند می شنیدیم.

  • I don't want to watch television. I'll be in the other room (= a different room).


    من نمی خواهم تلویزیون تماشا کنم. من در اتاق دیگر خواهم بود (= اتاق دیگر).

  • I think Simon is in his room (= bedroom).


    من فکر می کنم سیمون در اتاق خود (= اتاق خواب) است.

  • They had to sit in the waiting room for an hour.


    مجبور شدند یک ساعت در اتاق انتظار بنشینند.

  • a dining/living/sitting room


    یک اتاق غذاخوری / نشیمن / نشیمن

  • a conference/meeting room


    یک اتاق کنفرانس / جلسه

  • a three-roomed/three-room apartment


    یک آپارتمان سه اتاقه / سه اتاقه

  • a double/single room


    یک اتاق دو نفره / یک نفره

  • I just stayed in my hotel room.


    من فقط در اتاق هتلم ماندم.

  • I'd like to book a room with a view of the lake.


    من می خواهم اتاقی با منظره دریاچه رزرو کنم.

  • We rented a room while looking for a house to buy.


    در حالی که به دنبال خانه ای برای خرید می گشتیم، یک اتاق اجاره کردیم.

  • She lets out rooms to students.


    او اتاق ها را به دانش آموزان باز می کند.

  • They lived in rooms in Kensington.


    آنها در اتاق هایی در کنزینگتون زندگی می کردند.

  • I'll move the table—it takes up too much room.


    میز را جابه‌جا می‌کنم - فضای زیادی اشغال می‌کند.


  • آیا فضای کافی برای من در ماشین وجود دارد؟

  • How can we make room for all the furniture?


    چگونه می توانیم برای همه مبلمان جا باز کنیم؟

  • The bar was so packed there was hardly room to move.


    بار آنقدر شلوغ بود که به سختی جا برای حرکت وجود داشت.

  • We got our stuff in the van with room to spare.


    ما وسایلمان را در ون با جای خالی گرفتیم.

  • I left room for Zac to sit beside me.


    جا را گذاشتم تا زک کنارم بنشیند.

  • There's plenty of room in the attic.


    در اتاق زیر شیروانی فضای زیادی وجود دارد.

  • He had to be certain. There could be no room for doubt.


    او باید مطمئن بود. جایی برای شک و تردید وجود نداشت.


  • جایی برای پیشرفت در کار شما وجود دارد (= آنقدر که می‌توانست خوب نیست).

  • It is important to give children room to think for themselves.


    مهم است که به کودکان فضایی بدهیم تا خودشان فکر کنند.

  • The whole room burst into applause.


    تمام اتاق در تشویق منفجر شد.

  • The elephant in the room was the money that had to be paid in bribes.


    فیل در اتاق پولی بود که باید به صورت رشوه پرداخت می شد.

  • There’s a big elephant in the room and it’s gun control.


    یک فیل بزرگ در اتاق است و کنترل اسلحه است.

  • Small farmers have limited room for manoeuvre.


    کشاورزان کوچک فضای محدودی برای مانور دارند.

  • He was pacing the room nervously.


    با عصبانیت در اتاق قدم می زد.

  • I used to share a room (= bedroom) with my sister.


    من با خواهرم در یک اتاق (= اتاق خواب) مشترک بودم.

synonyms - مترادف

  • فضا


  • حوزه

  • expanse


    وسعت

  • berth


    اسکله

  • headroom


    فضای سر

  • latitude


    عرض جغرافیایی

  • legroom


    فضای پا


  • دامنه


  • رسیدن

  • spaciousness


    قلمرو


  • چمن

  • turf


    ظرفیت


  • محل


  • گسترش


  • جلد


  • مسیر

  • vastness


    منطقه


  • ترخیص کالا از گمرک

  • way


    آرنج


  • شکاف

  • clearance


    محدوده

  • elbowroom


    جارو کردن

  • gap


    فضای خالی


  • اتاق تنفس


  • فضای تنفس


  • فضای باز

  • breathing room


    اتاق آرنج

  • breathing space


    جای تکون خوردن


  • elbow room


  • wiggle room


antonyms - متضاد

  • مفرط


  • محدودیت

  • misfortune


    بد شانسی

  • refusal


    امتناع

  • nonevent


    بدون رویداد

لغت پیشنهادی

wholeheartedly

لغت پیشنهادی

bunion

لغت پیشنهادی

detainees