big
big - بزرگ
adjective - صفت
UK :
US :
اندازه یا مقدار بیش از حد متوسط
مهم و جدی
موفق یا محبوب، به ویژه در تجارت یا سرگرمی
خواهر یا برادر بزرگتر شما
بزرگتر یا بیشتر شبیه یک بزرگسال - مخصوصاً توسط کودکان یا زمانی که با کودکان صحبت می کنید استفاده می شود
انجام کاری تا حد زیادی
تا حد زیادی یا با انرژی زیاد انجام شود
برای تأکید بر بد بودن چیزی استفاده می شود
حروف بزرگ بزرگ هستند، به عنوان مثال G، R، A و غیره
کلمات بزرگ طولانی یا غیرعادی هستند و خواندن یا درک آنها دشوار است
کلمه ای کمی رسمی تر از بزرگ است که برای توصیف اشیا و مقادیر استفاده می شود
بزرگ و مهم
quite big – used especially about amounts
بسیار بزرگ - به خصوص در مورد مقادیر استفاده می شود
فوق العاده بزرگ
بسیار بزرگ - به ویژه برای توصیف سطح یا تعداد چیزی استفاده می شود
بسیار بزرگ - در مورد مساحت ها، فواصل، اعداد یا مقادیر استفاده می شود
بسیار بزرگ و بسیار بزرگتر از چیزهای دیگر از همان نوع
بسیار بزرگ - در مورد مقادیر یا اشیاء استفاده می شود
تاثیر بسیار بزرگی دارد
بزرگ در اندازه یا مقدار
بزرگتر یا بیشتر شبیه یک بزرگسال
برای تاکید استفاده می شود
مهم، به دلیل قدرتمند بودن، یا داشتن تأثیر زیاد یا تأثیر جدی
مهم یا مشهور بودن در مکان یا نوع خاصی از کار
اگر یک محصول یا فعالیت بزرگ باشد، بسیار محبوب است
بزرگ همچنین می تواند تا حد زیادی معنی داشته باشد
infml Big می تواند به معنای قدیمی تر نیز باشد
از infml Big نیز می توان برای تأکید بیشتر استفاده کرد
مهم، به دلیل قدرتمند بودن، تأثیرگذار بودن یا داشتن تأثیر جدی
infml اگر یک محصول یا فعالیت بزرگ باشد، بسیار محبوب است
describing a bank that is so important to the economy of a country that the government will give it public money to prevent it from failing. This happened with many big banks between 2008-2009.
توصیف بانکی که آنقدر برای اقتصاد یک کشور مهم است که دولت برای جلوگیری از ورشکستگی به آن پول عمومی می دهد. این اتفاق برای بسیاری از بانک های بزرگ بین سال های 2008-2009 رخ داد.
یک مرد بزرگ / خانه / افزایش
این پیراهن به اندازه کافی بزرگ نیست
این بزرگترین شرکت کامپیوتری جهان است.
این پوزخند بزرگ روی صورتش بود.
پنجه های خرچنگ بزرگتر از دست انسان است.
این جشنواره هر سال بزرگتر می شود.
لبخندش بزرگتر شد.
آنها پول زیادی به دست می آوردند.
این خبر ضربه بزرگی زد.
برادر بزرگم
تو الان یه دختر بزرگی
این یک تصمیم بزرگ است که باید بگیرید.
اشتباه بزرگی میکنی
بیکاری مشکل بزرگی در منطقه است.
این قانون تفاوت بزرگی ایجاد خواهد کرد.
سوال بزرگ این است: چرا آنها این کار را کردند؟
مسکن یک مسئله بزرگ در لندن است.
a potentially big drawback
یک اشکال بالقوه بزرگ
او برای لحظه بزرگ خود روی صحنه رفت.
بزرگتر از فینال جام جهانی نمی شود!
امشب بزرگترین مسابقه دوران حرفه ای او است.
آیا واقعا فکر می کنید که ما می توانیم با پسران بزرگ (= رقابت با قدرتمندترین افراد) مقابله کنیم؟
آنها پر از ایده های بزرگ هستند.
نارنجی رنگ بزرگ امسال است.
گروه در ژاپن بسیار بزرگ است.
من از طرفداران بزرگ او هستم.
یک خورنده / نوشنده / خرج کننده بزرگ
او برای دو ساعت کار پنج پوند اضافی به من داد. من فکر کردم این از شما بزرگ است.
بنابراین او بیشتر از من درآمد دارد. معامله بزرگ!
در سیاست، شتاب به عنوان حرکت بزرگ شناخته می شود.
او حمایت زیادی را به دست می آورد و موفقیت بزرگی دارد.
بزرگ
عظیم
غول
gigantic
غول پیکر
قابل توجه
immense
عالی
کافی
غول آسا
حماسه
گسترده
sizable
مسرف
اندازه کامل
سنگین
ample
جامبو
colossal
ماموت
epic
موندو
هیولا
extravagant
بسیار بزرگ و مهم
full-size
کوهستانی
grandiose
بزرگ کردن
hefty
وسیع
humongous
jumbo
mammoth
mega
mondo
monster
monumental
mountainous
oversize
کم اهمیت
مقدار کمی
کوچک
mini
مینی
miniature
مینیاتوری
petite
ریزه
diminutive
کاهنده
itsy
آن
meagreUK
meagreUK
meagerUS
ناچیز ایالات متحده
جزئی
دقیقه
puny
ضعیف
teeny
نوجوان
bitsy
کمی
bitty
تلخ
dinky
دیوونه
itsy-bitsy
کمی کوچک است
itty-bitty
میکروسکوپی
microscopic
خردسال
midget
محدود، تنگ
minuscular
به اندازه یک پینت
minuscule
اندازه جیبی
کم مصرف
pint-sized
نوجوان-کوچک
pocket-size
کمتر از اندازه
pocket-sized
skimpy
teensy
teensy-weensy
undersize