fear

base info - اطلاعات اولیه

fear - ترس

noun - اسم

/fɪr/

UK :

/fɪə(r)/

US :

family - خانواده
fearfulness
ترس
fearlessness
نترسی
fearful
ترسناک
fearless
بی باک
fearsome
با ترس
fear
بدون ترس
fearfully
---
fearlessly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [fear] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Her eyes showed no fear.


    چشمانش هیچ ترسی را نشان نمی داد.

  • The child was shaking with fear.


    کودک از ترس می لرزید.

  • I suddenly felt gripped by fear.


    ناگهان احساس کردم ترس گرفتارم شد.

  • We were living in a perpetual state of fear and anxiety.


    ما در حالت همیشگی ترس و اضطراب زندگی می کردیم.

  • The attacks created a climate of fear.


    این حملات فضای ترس ایجاد کرد.

  • Terror attacks are a tool to instil fear in the public.


    حملات تروریستی ابزاری برای ایجاد ترس در افکار عمومی است.

  • He managed to overcome his fears.


    او توانست بر ترس های خود غلبه کند.

  • Fear of crime can affect people's lives.


    ترس از جرم و جنایت می تواند بر زندگی افراد تأثیر بگذارد.

  • We lived in constant fear of losing our jobs.


    ما در ترس دائمی از دست دادن شغل خود زندگی می کردیم.

  • Women should be able to work without fear of harassment.


    زنان باید بتوانند بدون ترس از آزار و اذیت کار کنند.

  • The doctor's report confirmed our worst fears.


    گزارش دکتر بدترین ترس ما را تایید کرد.

  • Police tried hard to allay the fears of local residents.


    پلیس تلاش زیادی کرد تا ترس ساکنان محلی را کاهش دهد.

  • her fears for her son’s safety


    ترس او برای امنیت پسرش

  • Alan spoke of his fears for the future.


    آلن از ترس های خود برای آینده صحبت کرد.


  • ترس از ابتلا به سرطان

  • The announcement sparked fears that interest rates will rise.


    این اعلامیه باعث نگرانی از افزایش نرخ بهره شد.

  • The government announced the new measures amid growing security fears.


    دولت اقدامات جدید را در بحبوحه نگرانی های امنیتی فزاینده اعلام کرد.

  • We spoke quietly for fear of waking the guards.


    از ترس بیدار شدن نگهبانان آرام صحبت کردیم.

  • I had to run away for fear (that) he might one day kill me.


    از ترس (ممکن است) روزی مرا بکشد، مجبور شدم فرار کنم.

  • ‘Are you coming climbing?’ ‘No fear!’


    آیا برای کوهنوردی می آیی؟ بی ترس!

  • The sound of gunfire struck fear into the hearts of the villagers.


    صدای تیراندازی هراس را در دل روستاییان فرو برد.

  • They undertook to make their judgement without fear or favour.


    آنها متعهد شدند که بدون ترس یا لطف قضاوت خود را انجام دهند.

  • (a) fear of flying


    الف) ترس از پرواز

  • She showed no fear.


    هیچ ترسی از خود نشان نداد.

  • Her eyes were wild with terror.


    چشمانش از وحشت وحشی شده بود.

  • I had a sudden moment of panic.


    یک لحظه ناگهانی وحشت داشتم.

  • The doctor said there was no cause for alarm.


    دکتر گفت هیچ دلیلی برای هشدار وجود ندارد.

  • She cried out in fright.


    او از ترس فریاد زد.

  • He says that a culture of fear is behind this obsession with firearms.


    او می گوید که فرهنگ ترس در پس این وسواس با سلاح گرم است.

  • An atmosphere of fear and hatred has been created around immigration.


    فضای ترس و نفرت پیرامون مهاجرت ایجاد شده است.

  • He lied out of fear.


    از ترس دروغ گفت.

synonyms - مترادف

  • وحشت

  • fright


    ترس

  • fearfulness


    زنگ خطر. هشدار


  • تحریک

  • alarm


    دلهره

  • panic


    حیرت

  • agitation


    ناراحتی

  • trepidation


    پریشانی

  • dread


    اضطراب

  • consternation


    نگران بودن

  • dismay


    دلواپسی

  • distress


    عصبی بودن


  • اعصاب


  • ترسو بودن

  • angst


    بی قراری

  • unease


    نا آرام

  • uneasiness


    آشفتگی

  • apprehension


    پیش بینی

  • apprehensiveness


    بدبین

  • nervousness


    شک

  • nerves


    سوء ظن

  • timidity


  • disquiet


  • disquietude


  • discomposure


  • unrest


  • perturbation


  • foreboding


  • misgiving



  • suspicion


antonyms - متضاد

  • شجاعت

  • bravery


    نترسی

  • fearlessness


    اعتماد به نفس


  • قهرمانی

  • heroism


    تشویق

  • encouragement


    اطمینان

  • assurance


    گستاخی

  • audacity


    جسارت

  • boldness


    شجاعانه

  • braveness


    عزم

  • daring


    ایمان

  • determination


    صلابت


  • بی حیایی

  • fortitude


    بی توجهی

  • gallantry


    valourUK

  • intrepidity


    valorUS

  • unconcern


    دل و روده

  • valourUK


    عصب

  • valorUS


    بزرگ دلی

  • guts


    تقوا


  • دلتنگی

  • greatheartedness


    قلب

  • intrepidness


    تنومند بودن

  • courageousness


    دوختی


  • سرسختی

  • dauntlessness



  • valiance


  • stoutness


  • doughtiness


  • hardihood


لغت پیشنهادی

twist

لغت پیشنهادی

storehouse

لغت پیشنهادی

atlas