honor
honor - افتخار و احترام
noun - اسم
UK :
US :
املای افتخار آمریکایی
املای ایالات متحده از افتخار و احترام
great respect for someone or the feeling of pride and pleasure resulting when respect is shown to you
احترام زیاد برای کسی، یا احساس غرور و لذت ناشی از احترام به شما
افتخار شما، عنوان احترام به یک قاضی یا شهردار (= منتخب) است.
شخصیت خوب، یا شهرت صداقت و رفتار منصفانه
یک جایزه عمومی برای نشان دادن قدردانی از دستاوردهای غیر معمول
برای نشان دادن احترام زیاد به کسی، به ویژه عمومی
دادن یک جایزه عمومی برای نشان دادن قدردانی از دستاوردهای غیرمعمول
برای انجام یک توافق یا قول موجود، یا پذیرش نوعی پرداخت
→ honour
→ افتخار و احترام
باشد که به نام او افتخار بیاوریم.
Dole himself his voice cracking, can barely get through his words: This is a great honor for Bob Dole.
خود دول که صدایش در حال شکستن است، به سختی می تواند از کلماتش عبور کند: این افتخار بزرگی برای باب دول است.
Still he had lain upon her knees and slept in her arms and therefore he should have honor throughout his life.
با این حال، او بر زانوهای او خوابیده بود و در آغوش او خوابیده بود و بنابراین باید در تمام عمرش شرافت داشته باشد.
کنگره تلاش های ضعیفی برای بازیابی افتخار خود انجام داد.
پیروزی در بازی فردا یک موضوع افتخار ملی است.
آنها نه تنها شرافت مردانه خود را تحقیر می کردند، بلکه شرافت دیگران را نیز تحقیر می کردند.
On the parlor floor I found what I was looking for in a place of honor over the living-room fireplace.
در طبقه سالن، آنچه را که به دنبال آن بودم در مکانی افتخاری بر روی شومینه اتاق نشیمن پیدا کردم.
او برنده جایزه اسکار و انبوهی از افتخارات دیگر شده است.
افتخار یک سرباز
با این حال هیچ کس تا به حال چنین افتخاری نداشته است.
متأسفانه، دادن چنین افتخاری به پیتسبورگ استیلرز دشوار است.
مهمان افتخاری (= مهم ترین)
صندلی/محل افتخار (= داده شده به مهم ترین مهمان)
آنها در سکوت ایستادند تا به او افتخار کنند.
این بیوگرافی به دستاوردهای شاعر افتخار بزرگی می بخشد.
افتخار بزرگی بود که امروز به اینجا دعوت شدم.
این افتخار و افتخار من بود که دوست هلن بودم.
افتخار بزرگی است که نماینده کشورم در المپیک هستم.
یک مرد شرافتمند
حس افتخار
اثبات بی گناهی او تبدیل به موضوع افتخار شده است.
حفظ افتخار کشورت
ناموس خانواده در خطر است.
او افتخاری برای این حرفه است.
برای کسب بالاترین افتخار
او تقریباً هر افتخاری را که به یک شاعر داده می شد دریافت کرد.
او را با کمال افتخارات نظامی (= با خدمت ویژه سربازی به نشانه احترام) به خاک سپردند.
او زخم های خود را مانند نشان های افتخار (= پاداش هایی که می بینید) می پوشد.
an honors degree/course
مدرک/دوره ممتاز
مدرک درجه یک افتخاری
من در یک کلاس ممتاز به زبان انگلیسی شرکت کردم.
دیگر سوالی وجود ندارد، محترم.
آیا افتخار می کنی که با من ناهار بخورم؟
آیا افتخارات را انجام می دهید و بلیط برنده را می کشید؟
آیا می توانم افتخار رقص بعدی را داشته باشم؟
او این افتخار را داشت که اولین هنرمند زنده ای باشد که آثارش در موزه لوور به نمایش گذاشته شد.
من این افتخار نادر را داشتم که اجازه ورود به استودیوی هنرمند را داشتم.
Max was given the dubious honor (= it may not really have made him feel proud and happy) of organizing the children's party.
به مکس افتخار مشکوک داده شد (= ممکن است واقعاً احساس غرور و خوشحالی در او ایجاد نکرده باشد) سازماندهی مهمانی کودکان.
او احساس افتخار می کرد که به او کمک کند.
مراسم تجلیل از کشته شدگان این انفجار
ضیافتی به افتخار او برگزار شد.
به شرف خودم قسم که هیچ چیز در این مورد نمی دانستم.
integrity
تمامیت
morality
اخلاق
principles
اصول
goodness
خوبی
righteousness
عدالت
uprightness
راست بودن
شخصیت
decency
نجابت
انصاف
fairness
صداقت
honesty
اخلاقیات
morals
اصل
درستی
rectitude
اشرافیت
nobility
احتیاط
probity
امانت
trustworthiness
تقوا
شرافت
honourableness
دقت نظر
ارزش
justness
شایستگی
scrupulousness
جوانمردی
truthfulness
قابل اعتماد بودن
وفاداری
worthiness
فساد ناپذیری
chivalry
خلوص
dependability
faithfulness
fidelity
incorruption
purity
immorality
بی اخلاقی
indecency
بی حیایی
dishonorUS
بی ناموسی آمریکا
dishonourUK
dishonourUK
dishonesty
بی صداقتی
unscrupulousness
بی وجدان بودن
lowness
پستی
baseness
بد
evil
ناخالصی
impurity
عدم صداقت
insincerity
تحقیر
debasement
رسوایی
disgrace
تنزل
degradation
پست
meanness
فساد
corruption
دروغ گویی
lying
بی انصافی
unfairness
بدی
badness
فریب
deceit
خیانت
treachery
شرارت
deception
بی عدالتی
wickedness
بدکاری
iniquity
تصنع
evildoing
گناه
artifice
دروغ
فریبکاری
villainy
جانبداری
falsehood
deceitfulness
partiality