unfortunately

base info - اطلاعات اولیه

unfortunately - متاسفانه

adverb - قید

/ʌnˈfɔːrtʃənətli/

UK :

/ʌnˈfɔːtʃənətli/

US :

family - خانواده
fortune
ثروت
misfortune
بد شانسی
unfortunate
مایه تاسف
fortunate
خوش شانس
fortunately
خوشبختانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [unfortunately] در گوگل
description - توضیح
  • used when you are mentioning a fact that you wish was not true


    زمانی استفاده می شود که شما واقعیتی را ذکر می کنید که آرزو می کردید درست نباشد

  • used to say that something is sad disappointing, or has a bad effect


    معمولاً می‌گفتند چیزی غم‌انگیز، ناامیدکننده یا تأثیر بدی دارد

  • We're above all that kind of petty vanity, unfortunately.


    متأسفانه، ما بیش از همه از آن نوع غرورهای کوچک هستیم.

  • There's nothing I can do about it unfortunately.


    هیچ کاری نمی توانم در مورد آن انجام دهم، متاسفانه.


  • متأسفانه، دکتر کول نمی تواند آنقدر که دوست دارد با هر بیمار وقت بگذراند.

  • Memories unfortunately fade and hopes soon waned when after 1 1/2 hours nothing was found in the area suggested.


    خاطرات متأسفانه محو می شوند و امیدها به زودی از بین رفتند، زیرا پس از 1 1/2 ساعت چیزی در منطقه پیدا نشد.

  • Bargains are, unfortunately few and far between: the horse world doesn't believe in holding January sales!


    متأسفانه، قیمت‌ها بسیار کم است: دنیای اسب به برگزاری فروش ژانویه اعتقادی ندارد!


  • آنها بالاخره آن درختان قدیمی خیابان ما را قطع کردند، اما از بدبختی ما یکی از آنها روی ماشین ما افتاد.

  • This unfortunately gives the-perhaps false-impression, that the text was written or edited in rather a rushed manner.


    این متأسفانه این تصور را به وجود می‌آورد که احتمالاً نادرست است، که متن به شیوه‌ای نسبتاً عجولانه نوشته یا ویرایش شده است.

  • I would have been here an hour ago but unfortunately I missed the train.


    من یک ساعت پیش اینجا بودم، اما متاسفانه قطار را از دست دادم.

  • Unfortunately I've already made plans for that weekend.


    متأسفانه، من از قبل برای آن آخر هفته برنامه ریزی کرده ام.

  • There is more glamorous mountain scenery ahead but this unfortunately is not the way to Zurich.


    مناظر کوهستانی پر زرق و برق بیشتری در پیش است، اما متأسفانه این راهی برای زوریخ نیست.

  • The man I shared with was unfortunately mad.


    مردی که با او به اشتراک گذاشتم متاسفانه دیوانه بود.

  • We took some fantastic photos, but unfortunately the film got damaged.


    عکس های فوق العاده ای گرفتیم، اما متاسفانه فیلم آسیب دید.

example - مثال
  • Unfortunately I won't be able to attend the meeting.


    متأسفانه نمی توانم در جلسه شرکت کنم.

  • I can't make it unfortunately.


    من نمی توانم آن را، متاسفانه.

  • Unfortunately for him the police had been informed and were waiting outside.


    متاسفانه به پلیس اطلاع داده شده بود و بیرون منتظر بودند.

  • It won't be finished for a few weeks. Unfortunately!


    تا چند هفته تمام نمی شود. متاسفانه!

  • We wanted to have only films from Spain at this year's festival. Unfortunately however there weren't enough good ones.


    می خواستیم در جشنواره امسال فقط فیلم هایی از اسپانیا داشته باشیم. متاسفانه، با این حال، به اندازه کافی خوب وجود نداشت.

  • Unfortunately I didn't have my credit card with me or else I would have bought it.


    متأسفانه کارت اعتباری خود را همراه نداشتم وگرنه آن را می خریدم.

synonyms - مترادف
  • unluckily


    بدشانسی

  • regrettably


    متأسفانه

  • lamentably


    با تاسف

  • sadly


    با ناراحتی

  • unhappily


    بدبختانه

  • woefully


    افسوس

  • alas


    متاسفانه

  • regretfully


    عذاب آور انگلستان

  • ruefully


    عذاب آور ایالات متحده

  • agonisinglyUK


    به تلخی

  • agonizinglyUS


    بی تسلی

  • bitterly


    دردناک

  • inconsolably


    ناموفق

  • painfully


    فاجعه بار

  • unsuccessfully


    تاسف بار

  • disastrously


    به شدت

  • dismally


    به طرز وحشتناکی

  • grievously


    طرز ناراحت، بدبختانه

  • horribly


    به طرز ناخوشایندی

  • miserably


    به طور نامطلوب ایالات متحده

  • inauspiciously


    به طور نامطلوب انگلستان

  • unfavorablyUS


    ناراحت کننده برای ارتباط

  • unfavourablyUK


    منفی


  • بد


  • ماتم زده

  • adversely



  • dreadfully


  • pitifully


  • sorrowfully


  • mournfully


antonyms - متضاد
  • fortunately


    خوشبختانه

  • luckily


    مطلوب انگلستان

  • thankfully


    مطلوب ایالات متحده

  • favourablyUK


    به صورت مشروط

  • favorablyUS


    با خوشحالی

  • providentially


    مناسب

  • happily


    با موفقیت

  • propitiously


    همانطور که شانس آن را داشته باشد


  • به خوبی


  • رضایت بخش

  • auspiciously


    با یک شانس خوشحال کننده

  • satisfyingly


    از شانس خوب


  • خدا را شکر


  • از آسمان تشکر کن


  • تشکر از ستاره ها

  • thank God


    از شانس خوشحال کننده

  • thank goodness


    در زمان مناسب

  • thank heavens


    در زمان کوتاه

  • thank the stars


    با رونق


  • به طور مناسب


  • با رحمت

  • in the nick of time


    خوب

  • prosperously


    امیدوار کننده

  • appropriately


    خوش بینانه

  • opportunely


    دلگرم کننده

  • mercifully


    طبق برنامه


  • promisingly


  • optimistically


  • encouragingly



لغت پیشنهادی

live

لغت پیشنهادی

amalgamation

لغت پیشنهادی

seaman