alienate
alienate - بیگانه کردن
verb - فعل
UK :
US :
انجام کاری که باعث می شود فردی غیر دوستانه یا تمایلی به حمایت از شما نداشته باشد
to make it difficult for someone to belong to a particular group or to feel comfortable with a particular person
برای ایجاد مشکل برای کسی که به یک گروه خاص تعلق داشته باشد یا با یک فرد خاص احساس راحتی کند
باعث می شود که شخص یا گروهی از افراد از حمایت و موافقت با شما دست بردارند
تا کسی احساس کند که متفاوت است و عضوی از یک گروه نیست
باعث شود شخص یا افرادی از حمایت دیگران دست بردارند یا احساس خوش آمد گویی نکنند
در این روند، او همسر و فرزندانش را بیگانه کرد و زندگی در یک اتاق متل را آغاز کرد.
اما، با جلب چنین سیاست هایی، ممکن است رای دهندگان جریان اصلی را از خود دور کنند.
اظهارات جکسون بسیاری از طرفداران بیسبال را از خود دور کرد.
The situation brought out the viciousness in him and I felt he was almost certainly going to alienate Émile for good.
این موقعیت شرارت را در او آشکار کرد، و من احساس کردم که او تقریباً مطمئناً امیل را برای همیشه از خود دور خواهد کرد.
He felt safer in the intellect, a fact that would at times alienate those who thought him arrogant or intolerant.
او از نظر عقل احساس امنیت بیشتری می کرد، واقعیتی که گاه کسانی را که او را مغرور یا متکبر می پنداشتند از خود دور می کرد.
اظهارات او بسیاری از رای دهندگان جوان را از خود دور کرده است.
کودکان بسیار با استعداد ممکن است احساس بیگانگی نسبت به سایرین در کلاس خود کنند.
همه این تغییرات در روزنامه خوانندگان سنتی آن را بیگانه کرده است.
اختلاف نظرها می تواند نوجوانان را از خانواده دور کند.
همه این تغییرات در روزنامه خوانندگان قدیمی آن را بیگانه کرده است.
بیگانگی جوانان، تعداد افرادی که رای می دهند را کاهش داده است.
estrange
غریبه
فاصله
isolate
منزوی
detach
جدا کردن
disunite
متفرق شدن
تقسیم کنید
طلاق
بخش
جداگانه، مجزا
alien
بیگانه
disaffect
نارضایتی
disgruntle
ناراضی کردن
sever
جداسازی
sour
ترش
روی برگردان
از هم جدا کنید
در برابر
antagoniseUK
antagoniseUK
دشمنی ایالات متحده
antagonizeUS
قطع کردن
از شیر گرفتن
wean
در تضاد قرار می گیرد
بذر اختلاف بکار
sow dissension
بیا بین
جدا نگه دارید
دشمنی کردن
بی تفاوت کردن
make hostile
غیر دوستانه کردن
make indifferent
کنار زدن
make unfriendly
reconcile
وفق دادن
unite
متحد کردن
ترکیب کردن
disarm
خلع سلاح
پیوستن
ازدواج کن
دوستانه باشد
وابسته
ارتباط دادن
گرد هم آوردن
اتصال
unify
نگاه داشتن
زن و شوهر
مشغول کردن
ضمیمه کردن
حفظ
تایید اعتبار
validate
جذب کنند
نگه دارید
فیوز
متحد
fuse
یکی شدن
بیا
coalesce
موافق
اقامت کردن