attach

base info - اطلاعات اولیه

attach - ضمیمه کردن

verb - فعل

/əˈtætʃ/

UK :

/əˈtætʃ/

US :

family - خانواده
attachment
پیوست
detachment
کناره گیری
unattached
غیر متصل
detachable
قابل جدا شدن
detach
جدا کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [attach] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I attach a copy of my notes for your information.


    یک کپی از یادداشت های خود را برای اطلاع شما پیوست می کنم.

  • A copy of his document is attached as Appendix 3 at the end of this book.


    نسخه ای از سند وی به عنوان پیوست 3 در انتهای این کتاب پیوست شده است.

  • Attach the coupon to the front of your letter.


    کوپن را به جلوی نامه خود وصل کنید.

  • They have attached a number of conditions to the agreement (= said that the conditions must be part of the agreement)


    یکسری شروط را به قرارداد ضمیمه کرده اند (= گفته اند که شرایط باید جزء توافق باشد)

  • I attach a copy of the spreadsheet.


    من یک کپی از صفحه گسترده را پیوست می کنم.

  • I am attaching the image as a PDF file.


    من عکس را به صورت فایل پی دی اف پیوست می کنم.

  • I attach great importance to this research.


    من برای این تحقیق اهمیت زیادی قائل هستم.

  • I wouldn't attach too much weight to these findings.


    من زیاد به این یافته ها اهمیت نمی دهم.

  • He attached himself to me at the party and I couldn't get rid of him.


    در مهمانی خودش را به من چسباند و من نتوانستم از شر او خلاص شوم.

  • No one is suggesting that any health risks attach to this product.


    هیچ کس پیشنهاد نمی کند که هیچ خطری برای سلامتی این محصول وجود داشته باشد.

  • No blame attaches to you.


    هیچ سرزنشی به شما تعلق نمی گیرد.

  • This does not attach any blame to you.


    این هیچ سرزنشی را متوجه شما نمی کند.

  • Unfortunately there is still a stigma attached to mental illness.


    متأسفانه هنوز یک انگ به بیماری روانی وجود دارد.

  • I attached a photo to my application form.


    من یک عکس به فرم درخواست خود پیوست کردم.

  • Use this cable to attach the printer to the computer.


    از این کابل برای اتصال چاپگر به کامپیوتر استفاده کنید.

  • In the UK , packets of cigarettes come with a government health warning attached to them (= on them).


    در بریتانیا، بسته‌های سیگار با یک هشدار بهداشتی دولتی متصل به آن‌ها (= روی آن‌ها) همراه است.

  • I attach (= am sending, usually with a letter) a copy of our latest report.


    من یک کپی از آخرین گزارش خود را پیوست می کنم (= در حال ارسال، معمولاً با نامه).

  • You attach this device to your windshield, and it sends a signal that opens the garage door.


    شما این دستگاه را به شیشه جلوی خود وصل می کنید و سیگنالی ارسال می کند که درب گاراژ را باز می کند.


  • اگر یک برچسب منفی به یک گروه بچسبانید، می توانید با تمام اعضای آن گروه بد رفتار کنید.

  • I attached a note to the report and left it in his office.


    یادداشتی را ضمیمه گزارش کردم و در دفتر ایشان گذاشتم.

  • The client software can be stored on one central computer that is attached to the network.


    نرم افزار سرویس گیرنده را می توان در یک کامپیوتر مرکزی که به شبکه متصل است ذخیره کرد.

  • I attach a copy of this month's report which includes figures for the last quarter.


    من یک نسخه از گزارش این ماه را که شامل ارقام مربوط به سه ماهه آخر است، پیوست می کنم.

  • Tom was attached to the Marketing Department for six months.


    تام به مدت شش ماه به بخش بازاریابی وابسته بود.

  • There were strict conditions attached to the settlement.


    شرایط سختگیرانه ای برای شهرک سازی وجود داشت.

  • I need to be certain that there are no risks attached to this decision.


    من باید مطمئن باشم که هیچ خطری در این تصمیم وجود ندارد.


  • شهرستان ممکن است حق ضمیمه اموال را برای ارضای بدهی مالیاتی داشته باشد.

synonyms - مترادف
  • fasten


    بستن


  • پیوستن


  • اتصال

  • fix


    ثابت


  • امن است


  • ارتباط دادن


  • زن و شوهر


  • چسباندن

  • affix


    کراوات

  • tie


    تکان دادن

  • hitch


    چوب


  • متحد کردن

  • unite


    یوغ

  • yoke


    سنجاق

  • pin


    رابطه، رشته


  • ضمیمه

  • append


    زنجیر


  • گیره

  • clamp


    چسب

  • glue


    اضافه کردن

  • add


    AnnexeUK

  • annexeUK


    annexUS

  • annexUS


    مژه

  • lash


    متصل کردن

  • tether


    لنگر انداختن

  • moor


    لنگر

  • anchor


    بند

  • strap


    خرپا

  • truss


    ناخن - میخ

  • nail


    جوش

  • weld


antonyms - متضاد
  • detach


    جدا کردن

  • undo


    لغو کردن

  • unfasten


    باز کردن

  • unhook


    باز کردن قلاب

  • disconnect


    قطع شدن

  • dissociate


    شل کردن

  • loosen


    برداشتن


  • بازنشسته شدن


  • جداگانه، مجزا


  • کنار کشیدن

  • untie


    متفرق شدن


  • تقسیم کردن

  • disjoin


    طلاق

  • disunite


    فراموش کردن


  • شل


  • از دست دادن


  • جداسازی


  • رفع مشکل


  • رها کردن

  • sever


    بردن

  • unfix


    رهایی


  • رایگان


  • لغو پیوند

  • disengage


    باز کردن زنجیر


  • بخش


  • uncouple


  • unlink


  • unhitch


  • unchain



لغت پیشنهادی

scotch

لغت پیشنهادی

inventor

لغت پیشنهادی

audiology