subsequent
subsequent - متعاقب
adjective - صفت
UK :
US :
متعاقبا
اتفاق افتادن یا آمدن به دنبال چیز دیگری
بعد از اتفاق دیگری رخ می دهد
They are placed here mainly for your enjoyment and for subsequent discussion with friends and teachers.
آنها عمدتاً برای لذت بردن شما و برای بحث بعدی با دوستان و معلمان در اینجا قرار می گیرند.
پس از اولین طلاق، احتمال هر طلاق بعدی از نظر آماری بیشتر از طلاق قبلی می شود.
Therefore it is likely that subsequent empirical studies will confirm this negative relationship for index futures.
بنابراین، احتمالاً مطالعات تجربی بعدی این رابطه منفی را برای معاملات آتی شاخص تأیید می کند.
سپس این مهارت ها به نسل های بعدی صنعتگران منتقل شد.
Subsequent investigations did not uncover any new evidence.
تحقیقات بعدی هیچ مدرک جدیدی را کشف نکرد.
اولین جلسه در شهرداری خواهد بود، اما جلسات بعدی در مدرسه برگزار می شود.
What will the impact be of this on subsequent rehabilitation, having had the same stress of acute infarct?
تأثیر این امر بر توانبخشی بعدی، با داشتن همان استرس انفارکتوس حاد، چه خواهد بود؟
It is thought that uric acid crystals serve as a nidus for calcium oxalate crystallization resulting in subsequent stone formation.
تصور میشود که کریستالهای اسید اوریک به عنوان نیدوس برای کریستالیزاسیون اگزالات کلسیم عمل میکنند که منجر به تشکیل سنگ بعدی میشود.
In other words, cash limits were not expected to be adjusted during the subsequent year to take account of inflation.
به عبارت دیگر، انتظار نمیرفت که محدودیتهای نقدی در سال بعد برای در نظر گرفتن تورم تعدیل شود.
subsequent generations
نسل های بعدی
Subsequent events confirmed our doubts.
اتفاقات بعدی تردید ما را تایید کرد.
تحولات مربوط به این موضوع در گزارش بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در این کتاب به بیماری او و پس از آن کناره گیری از سیاست پرداخته شده است.
آن انفجارها باید بعد از خروج ما بوده باشد، زیرا ما چیزی نشنیدیم.
Everything I do makes me better at each subsequent thing.
هر کاری که انجام می دهم باعث می شود در هر کار بعدی بهتر شوم.
او شریک شد، اما پس از آن بازنشسته شد.
ensuing
متعاقب
بعد
ذیل
succeeding
موفق شدن
successive
پی در پی
بعد از
coming
آینده
consequent
در نتیجه
دومی
متوالی
subsequential
دارای اهمیت
successional
قریب الوقوع
upcoming
در حال ظهور
consecutive
پیش رو
consequential
انتظار
خلفی
imminent
پس از مقدماتی
impending
نزدیک
looming
دنبال کردن
oncoming
حاصل
pending
در حال اجرا
posterior
موفق
postliminary
نزدیک شدن
proximate
pursuing
resultant
resulting
sequential
succedent
approaching
قبلی
سابق
قبل
گذشته
preceding
زودتر
earlier
زود
پیشین
antecedent
فوق
bygone
از دست رفته
foregoing
سابقه
foregone
قدامی
precedent
قبل از
anterior
از قبل
تکمیل شد
beforehand
منحل شده است
completed
رفت
defunct
در گذشته
departed
تمام شده
erstwhile
جلو
finished
رفته
fore
تاریخی
gone
مسن تر
قدیمی، کهنه
older
تاریخ دار
archaic
ایجاد
dated
قدیمی
established
سر وقت
چند وقت
olden
onetime
sometime