rhythm

base info - اطلاعات اولیه

rhythm - ریتم

noun - اسم

/ˈrɪðəm/

UK :

/ˈrɪðəm/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [rhythm] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • برای رقصیدن با ریتم موسیقی

  • I listened to the steady rhythm of her breathing.


    به ریتم ثابت نفس هایش گوش دادم.

  • music with a fast/slow/steady rhythm


    موسیقی با ریتم تند / آهسته / ثابت

  • I love these jazz rhythms.


    من عاشق این ریتم های جاز هستم.

  • abnormal heart rhythms


    ریتم غیر طبیعی قلب

  • He can't seem to play in rhythm.


    به نظر می رسد او نمی تواند در ریتم بازی کند.

  • The boat rocked up and down in rhythm with the sea.


    قایق با ریتم دریا بالا و پایین می‌رفت.

  • a dancer with a natural sense of rhythm (= the ability to move in time to a fixed beat)


    یک رقصنده با حس طبیعی ریتم (= توانایی حرکت به موقع به یک ضربان ثابت)

  • the rhythm of the seasons


    ریتم فصول

  • biological/body rhythms


    ریتم های بیولوژیکی/بدنی

  • Lack of sleep can upset your daily rhythm.


    کمبود خواب می تواند ریتم روزانه شما را به هم بزند.

  • You'll soon get into a rhythm.


    به زودی وارد یک ریتم خواهید شد.

  • He was snapping his fingers in rhythm.


    با ریتم انگشتانش را تکان می داد.

  • Her feet made a steady rhythm as she walked.


    پاهایش در حین راه رفتن ریتم ثابتی می دادند.

  • Her feet made a steady rhythm on the pavement.


    پاهایش ریتم ثابتی روی پیاده‌رو می‌داد.

  • Her pencil tapped out a staccato rhythm on the desk top.


    مداد او ریتم استاکاتویی روی میز می‌زد.

  • I found myself swaying to the rhythm of the music.


    خودم را در حال تکان دادن به ریتم موسیقی دیدم.

  • I like music with a good rhythm.


    من موسیقی با ریتم خوب را دوست دارم.

  • There's rhythm in her movements.


    در حرکات او ریتم وجود دارد.

  • Try to disrupt your opponent's rhythm.


    سعی کنید ریتم حریف خود را به هم بزنید.

  • Williams is having trouble finding her rhythm on the serve.


    ویلیامز در یافتن ریتم خود در سرویس مشکل دارد.

  • the steady rhythm of his heartbeat


    ریتم ثابت ضربان قلبش

  • Doctors discovered that he had an abnormal heart rhythm.


    پزشکان متوجه شدند که او ریتم قلب غیر طبیعی دارد.

  • She has a natural sense of rhythm.


    او یک حس طبیعی ریتم دارد.

  • This piece of music has a very fast rhythm.


    این قطعه موسیقی دارای ریتم بسیار سریعی است.

  • You can't play drums because you have no sense of rhythm.


    شما نمی توانید درام بزنید زیرا حس ریتم ندارید.


  • بخشی از ریتم طبیعی زندگی

  • My body rhythms had not yet adapted to the ten-hour time difference.


    ریتم بدن من هنوز با اختلاف ساعت ده ساعت سازگار نشده بود.

  • changes to our daily rhythms


    تغییر در ریتم روزانه ما

  • She soon settled into a regular rhythm.


    او به زودی در یک ریتم منظم قرار گرفت.

  • The movie follows the rhythms of a year on the farm.


    این فیلم ریتم یک سال در مزرعه را دنبال می کند.

synonyms - مترادف

  • ضرب و شتم

  • cadence


    آهنگ و ریتم


  • تاب خوردن

  • lilt


    روشن

  • tempo


    سرعت


  • نبض

  • pulse


    لهجه

  • accent


    زمان

  • cadency


    جهش


  • جریان

  • bounce


    meterUS


  • metreUK

  • meterUS


    دوره ای

  • metreUK


    پیشرفت

  • periodicity


    توالی

  • progression


    فشار


  • ضربان


  • ضعیف

  • throb


    اندازه گرفتن

  • downbeat


    جنبش


  • الگو


  • منظم بودن


  • موسیقی

  • regularity


    افت و خیز


  • كتك زدن


  • قافیه

  • beating


    سکته

  • pulsation


    جریان ریتمیک

  • rhyme



  • rhythmical flow


antonyms - متضاد
  • randomness


    تصادفی بودن

  • arbitrariness


    خودسری

  • unpredictability


    غیر قابل پیش بینی بودن

لغت پیشنهادی

spawn

لغت پیشنهادی

blight

لغت پیشنهادی

pediatrics