foot

base info - اطلاعات اولیه

foot - پا

noun - اسم

/fʊt/

UK :

/fʊt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [foot] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • My feet are aching.


    پاهایم درد می کند.

  • She kicked the ball with her right foot.


    با پای راستش به توپ ضربه زد.

  • He's broken several bones in his left foot.


    او چندین استخوان در پای چپش شکسته است.

  • The whole audience rose to its feet (= stood up) and cheered.


    همه حضار برخاستند (= برخاستند) و هلهله کردند.

  • to leap/jump/spring to your feet (= to stand up quickly and easily)


    به پا زدن/پریدن/بهار (= سریع و آسان بلند شدن)

  • to scramble/struggle/stagger to your feet (= to stand up slowly and with difficulty)


    تقلا کردن / تقلا کردن / به پا زدن (= به آرامی و به سختی ایستادن)

  • We came on foot (= we walked).


    پیاده آمدیم (= راه افتادیم).

  • I've been on my feet (= standing or walking around) all day.


    تمام روز روی پا (= ایستاده یا راه رفتن) بوده ام.

  • Come on lads—on your feet and do some work!


    بچه ها بیایید - روی پاهای خود و کمی کار کنید!

  • walking around the house in bare feet (= not wearing shoes or socks)


    راه رفتن در خانه با پاهای برهنه (= نپوشیدن کفش یا جوراب)

  • We were stamping our feet (= hitting them on the ground) to keep warm.


    پاهایمان را می کوفتیم (= بر زمین می زدیم) تا گرم شویم.

  • Please wipe your feet (= your shoes) on the mat.


    لطفاً پاهای خود را (= کفش هایتان) روی تشک بکشید.

  • The hot sand burned the soles of my feet.


    شن داغ کف پایم را سوزاند.

  • He is currently resting a foot injury.


    او در حال حاضر به دلیل مصدومیت از ناحیه پا در حال استراحت است.

  • a foot pump (= operated using your foot not your hand)


    پمپ پا (= با پای شما کار می کند، نه با دست شما)

  • a foot passenger (= one who travels on a ferry without a car)


    مسافر پیاده (= کسی که با کشتی بدون ماشین سفر می کند)

  • bare-footed


    پا برهنه

  • four-footed


    چهار پا

  • a left-footed shot into the corner


    شوت پای چپ به کرنر

  • a six-foot high wall


    دیواری به ارتفاع شش فوت

  • We're flying at 35 000 feet.


    ما در ارتفاع 35000 فوتی پرواز می کنیم.

  • ‘How tall are you?’ ‘Five foot nine’ (= five feet and nine inches).


    «قدت چقدر است؟» «پنج فوت نه» (= پنج فوت و نه اینچ).

  • The town was under several feet of water (= the water was several feet deep).


    شهر زیر چند قدمی آب بود (= عمق آب چند قدمی بود).

  • We had over a foot of snow in a few hours (= the snow was over a foot deep).


    ما در چند ساعت بیش از یک فوت برف داشتیم (= عمق برف بیش از یک فوت بود).

  • The store has 600 square feet of retail space.


    این فروشگاه دارای 600 فوت مربع فضای خرده فروشی است.

  • The city now reaches to the foot of the surrounding mountains.


    این شهر اکنون به دامنه کوه های اطراف می رسد.

  • At the foot of the stairs she turned to face him.


    در پای پله ها به سمت او برگشت.

  • See the foot of this page for a partial bibliography.


    برای یک کتابشناسی جزئی به پای این صفحه مراجعه کنید.

  • The team remains stuck at the foot of the table (= with fewer points than all the other teams).


    این تیم در پای جدول (= با امتیاز کمتر از سایر تیم ها) گیر می کند.

  • The nurse hung a chart at the foot of the bed (= the part of the bed where your feet normally are when you are lying in it).


    پرستار نموداری را در پای تخت آویزان کرد (= قسمتی از تخت که وقتی در آن دراز کشیده اید معمولاً پاهای شما در آن قرار دارند).

  • He sat at the foot of the table.


    پای میز نشست.

synonyms - مترادف
  • trotter


    تروتر

  • dogs


    سگ ها

  • feet


    پا

  • toes


    انگشتان پا

  • tootsie


    دختر بچه

  • plates of meat


    بشقاب های گوشت

  • tootsies


    توتسی ها

  • dog's meat


    گوشت سگ

  • lower extremity


    اندام تحتانی

  • lower limb


antonyms - متضاد
  • lid


    درب

  • top


    بالا


  • اوج


  • اجلاس - همایش


  • سر

  • crown


    تاج پادشاهی


  • ارتفاع

  • tip-top


    نوک بالا

  • vertex


    راس

  • zenith


    اوج گیری

  • culmination


    نصف النهار

  • apex


    acme

  • meridian


    به اوج رسیدن

  • pinnacle


    سطح

  • acme


    پوشش

  • climax


    سقف


  • بیرونی


  • خارج از


  • علامت پر آب

  • exteriority



  • high-water mark


لغت پیشنهادی

ensured

لغت پیشنهادی

runners

لغت پیشنهادی

summary