foot
foot - پا
noun - اسم
UK :
US :
قسمتی از بدن که روی آن می ایستید و روی آن راه می روید
یک واحد برای اندازه گیری طول، برابر با 12 اینچ یا حدود 30 سانتی متر
هنگام ضربه زدن به توپ از پای چپ یا پای راست خود استفاده کنید
داشتن یک نوع یا تعداد پاهای خاص
بخشی از یک بیت شعر که در آن یک ضرب قوی و یکی دو ضرب ضعیف تر وجود دارد
یک واحد برای اندازه گیری طول، برابر با 12 اینچ یا 30.48 سانتی متر
پایین ترین قسمت چیزی
برای چیزی بپردازید، به خصوص چیز گران قیمتی که نمی خواهید برای آن هزینه کنید
قسمتی از بدن در پایین پا که یک شخص یا حیوان روی آن می ایستد
بعد از اینکه نشسته اید بلند شوید
walking
پیاده روی
یک واحد اندازه گیری، برابر با دوازده اینچ یا 0.3048 متر، که گاهی اوقات با نماد نشان داده می شود.
انتهای پایین یا پایین یک فضا یا شی
واحد تقسیم یک ردیف شعر شامل یک ضرب قوی و یک یا دو ضرب ضعیف تر
برای پرداخت مقداری پول
یک واحد اندازه گیری طول برابر با 12 اینچ یا 0.3048 متر
پایین یا انتهای یک فضا یا شی
یک واحد اندازه گیری برابر با 12 اینچ یا 0.3048 متر، که گاهی اوقات با نماد نشان داده می شود.
انتهای پایین یا پایین چیزی
به شدت مشغول بودن
در انجام کار بسیار کند باشید، مثلاً در تصمیم گیری
موفق یا خوش شانس بودن، مخصوصاً بعد از مدتی که موفقیت یا شانس نداشتن
to start experiencing an improved situation after a time of trouble or difficulty or to help a person company etc. to do this
شروع به تجربه یک وضعیت بهبود یافته پس از یک زمان مشکل یا دشواری یا کمک به شخص، شرکت و غیره برای انجام این کار
to enter a business or an organization at a low level but with a chance of being more successful in the future
برای ورود به یک کسب و کار یا سازمان در سطح پایین، اما با شانس موفقیت بیشتر در آینده
برای شروع کار جدید
پرداخت هزینه چیزی
تخته ای به طول دو فوت
میش های چاق به قیمت 49 پوند و میش های با بره های پا به قیمت 68.50 پوند رسیدند.
It was always worse going down and spiral stairs were the very devil in the dark if you had big feet.
پایین رفتن همیشه بدتر بود و اگر پاهای بزرگی داشتی، پله های مارپیچ همان شیطان در تاریکی بودند.
او با چشمان بسته به عقب رفت و سبدهای هلو روی پاهایش بسته بود.
و زیر پایم شن بود.
My feet are aching.
پاهایم درد می کند.
با پای راستش به توپ ضربه زد.
او چندین استخوان در پای چپش شکسته است.
همه حضار برخاستند (= برخاستند) و هلهله کردند.
به پا زدن/پریدن/بهار (= سریع و آسان بلند شدن)
تقلا کردن / تقلا کردن / به پا زدن (= به آرامی و به سختی ایستادن)
پیاده آمدیم (= راه افتادیم).
تمام روز روی پا (= ایستاده یا راه رفتن) بوده ام.
بچه ها بیایید - روی پاهای خود و کمی کار کنید!
راه رفتن در خانه با پاهای برهنه (= نپوشیدن کفش یا جوراب)
پاهایمان را می کوفتیم (= بر زمین می زدیم) تا گرم شویم.
لطفاً پاهای خود را (= کفش هایتان) روی تشک بکشید.
شن داغ کف پایم را سوزاند.
او در حال حاضر به دلیل مصدومیت از ناحیه پا در حال استراحت است.
پمپ پا (= با پای شما کار می کند، نه با دست شما)
مسافر پیاده (= کسی که با کشتی بدون ماشین سفر می کند)
bare-footed
پا برهنه
four-footed
چهار پا
شوت پای چپ به کرنر
دیواری به ارتفاع شش فوت
We're flying at 35 000 feet.
ما در ارتفاع 35000 فوتی پرواز می کنیم.
«قدت چقدر است؟» «پنج فوت نه» (= پنج فوت و نه اینچ).
شهر زیر چند قدمی آب بود (= عمق آب چند قدمی بود).
ما در چند ساعت بیش از یک فوت برف داشتیم (= عمق برف بیش از یک فوت بود).
این فروشگاه دارای 600 فوت مربع فضای خرده فروشی است.
این شهر اکنون به دامنه کوه های اطراف می رسد.
در پای پله ها به سمت او برگشت.
برای یک کتابشناسی جزئی به پای این صفحه مراجعه کنید.
این تیم در پای جدول (= با امتیاز کمتر از سایر تیم ها) گیر می کند.
The nurse hung a chart at the foot of the bed (= the part of the bed where your feet normally are when you are lying in it).
پرستار نموداری را در پای تخت آویزان کرد (= قسمتی از تخت که وقتی در آن دراز کشیده اید معمولاً پاهای شما در آن قرار دارند).
پای میز نشست.
lid
درب
بالا
اوج
اجلاس - همایش
سر
crown
تاج پادشاهی
ارتفاع
tip-top
نوک بالا
vertex
راس
zenith
اوج گیری
culmination
نصف النهار
apex
acme
meridian
به اوج رسیدن
pinnacle
سطح
acme
پوشش
climax
سقف
بیرونی
خارج از
علامت پر آب
exteriority
high-water mark