height

base info - اطلاعات اولیه

height - ارتفاع

noun - اسم

/haɪt/

UK :

/haɪt/

US :

family - خانواده
heighten
بالا بردن
high
بالا
highly
بسیار
height
ارتفاع
google image
نتیجه جستجوی لغت [height] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Height: 210 mm. Width: 57 mm. Length: 170 mm.


    ارتفاع: 210 میلی متر. عرض: 57 میلی متر. طول: 170 میلی متر.


  • لطفا قد و وزن خود را اعلام کنید.

  • She is the same height as her sister.


    او هم قد خواهرش است.

  • to be of medium/average height


    قد متوسط/متوسط ​​باشد

  • It is almost two metres in height.


    ارتفاع آن تقریبا دو متر است.


  • می توانید ارتفاع صندلی را تنظیم کنید.


  • ارتفاع این گیاه به بیش از شش فوت می رسد.


  • میز در ارتفاع های مختلف موجود است.

  • The height of the mountain did not discourage them.


    ارتفاع کوه آنها را ناامید نکرد.


  • قد او گاهی اوقات پیدا کردن لباس مناسب را دشوار می کند.

  • The aircraft was gaining height.


    هواپیما در حال افزایش ارتفاع بود.

  • The plane flew at a height of 3 000 metres.


    این هواپیما در ارتفاع 3000 متری پرواز کرد.

  • to be at shoulder/chest/waist height


    در ارتفاع شانه/سینه/کمر باشد

  • The stone was dropped from a great height.


    سنگ از ارتفاع زیاد به پایین پرتاب شد.

  • Brooklyn Heights


    بروکلین هایتس

  • He doesn't have a head for heights (= is afraid of high places).


    سر بلندی ندارد (= از بلندی می ترسد).

  • a fear of heights


    ترس از ارتفاع

  • The pattern of the ancient fields is clearly visible from a height.


    الگوی مزارع باستانی از بلندی به وضوح قابل مشاهده است.

  • We looked out over the city from the heights of Edinburgh Castle.


    از ارتفاعات قلعه ادینبورگ به شهر نگاه کردیم.

  • The fire reached its height around 2 a.m.


    آتش حدود ساعت 2 بامداد به اوج خود رسید.

  • The crisis was at its height in May.


    بحران در ماه مه به اوج خود رسید.

  • She is still at the height of her powers.


    او هنوز در اوج قدرت خود است.

  • He is at the height of his career.


    او در اوج حرفه خود است.

  • I wouldn't go there in the height of summer.


    من در اوج تابستان به آنجا نمی رفتم.


  • در اوج جنگ سرد

  • Their success had reached new heights.


    موفقیت آنها به اوج جدیدی رسیده بود.

  • He didn’t know it was possible to reach such heights of happiness.


    او نمی دانست که رسیدن به چنین اوج خوشبختی ممکن است.

  • She rose to undreamed-of heights of power and fame.


    او به اوج قدرت و شهرت ناآرام رسید.

  • It would be the height of folly (= very stupid) to change course now.


    این اوج حماقت (= بسیار احمقانه) خواهد بود که اکنون مسیر را تغییر دهیم.

  • She was dressed in the height of fashion.


    او در اوج مد لباس پوشیده بود.

  • She dreamed of reaching the dizzy heights of stardom.


    او آرزو داشت که به اوج ستاره شدن برسد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • طول

  • breadth


    وسعت

  • width


    عرض

  • wideness


    اندازه گرفتن

  • span


    اندازه گیری


  • فاصله در طول


  • distance lengthwise


لغت پیشنهادی

peripheral

لغت پیشنهادی

bolshy

لغت پیشنهادی

specialists