lawyer

base info - اطلاعات اولیه

lawyer - وکیل

noun - اسم

/ˈlɔɪər/

UK :

/ˈlɔɪə(r)/

US :

family - خانواده
law
قانون
outlaw
قانون شکن
lawfulness
قانونمندی
lawlessness
بی قانونی
lawful
حلال
unlawful
غیر قانونی
lawfully
به طور قانونی
unlawfully
به طور غیرقانونی
google image
نتیجه جستجوی لغت [lawyer] در گوگل
description - توضیح

  • کسی که کارش مشاوره دادن به مردم در مورد قوانین، نوشتن قراردادهای رسمی یا نمایندگی مردم در دادگاه است


  • یک وکیل. وکیل رسمی تر از وکیل به نظر می رسد

  • a lawyer. Attorney sounds more formal than lawyer


    نوعی وکیل در بریتانیا که مشاوره حقوقی می دهد، اسناد را در هنگام خرید یا فروش اموال تهیه می کند و از مردم به ویژه در دادگاه های حقوقی پایین دفاع می کند.

  • a type of lawyer in Britain who gives legal advice prepares the documents when property is bought or sold, and defends people especially in the lower courts of law


    یک وکیل در بریتانیا که می تواند در دادگاه های حقوقی عالی بحث کند

  • a lawyer in Britain who can argue cases in the higher law courts


    یک کلمه رسمی برای یک وکیل در انگلیسی آمریکایی یا یک وکیل در اسکاتلند

  • a formal word for a lawyer in American English, or a barrister in Scotland


    وکیلی که وکالت شخصی را در یک پرونده قضایی دارد


  • وکیل یا گروهی از وکلا که وکالت شخصی در دادگاه را بر عهده دارند

  • the lawyer or group of lawyers who are representing someone in court


    کسی که کارش ارائه مشاوره حقوقی، نوشتن قراردادهای رسمی و نمایندگی مردم در دادگاه ها است


  • کسی که کارش مشاوره دادن به مردم در مورد قانون و صحبت کردن به جای آنها در دادگاه است


  • کسی که کارش مشاوره در مورد قانون و تنظیم پرونده های دادگاه یا صحبت برای یک طرف پرونده در دادگاه است


  • بزرگترین لذت من به عنوان یک وکیل شریک کردن بود.

  • My greatest joy as a lawyer was making partner.


    میدونی منم مثل تو وکیل شدم ولی از قسمت وکالت متنفر بودم.

  • You know I came out to be a lawyer like you but I hated the lawyering part.


    برای وکیل شدن باید مدت زیادی درس بخوانی.


  • پزشکان و وکلا، معلمان و واعظان از اعضای محترم جامعه بودند. 15.

  • Doctors and lawyers, teachers and preachers were respected members of the community. 15.


    چارلز گریشامر، وکیل مدافع گفت که از این حکم تعجب نکرده است.

  • Defense lawyer Charles Grieshammer said he was not surprised by the verdict.


    او تا آمدن وکیلش حاضر به پاسخگویی به هیچ سوالی نشد.

  • He refused to answer any questions until his lawyer came.


    زمانی که وکلای دانشگاه ایلینویز با صدای بلند صحبت کردند، کلارک و اندریسن نام را تغییر دادند.

  • When the University of Illinois' lawyers harumphed loudly, Clark and Andreesen changed the name.


    حتی وکلای بی تفاوت ممکن است توسط کارمندشان نگه داشته شوند و ترتیبی بدهند که از وکلای ناموفق به آنها پرونده ارسال شود.

  • Even indifferent lawyers may be kept going by their clerk arranging for briefs to be passed to them from dud solicitors.


    وکیل معتقد بود که همکارانش پشت سر او شروع به زمزمه کردن درباره او کرده اند.

  • The lawyer believed his colleagues had begun to whisper about him behind his back.


example - مثال

  • برای استخدام وکیل

  • You would be wise to consult a lawyer.


    عاقلانه است که با یک وکیل مشورت کنید.

  • a defence lawyer


    یک وکیل مدافع


  • یک وکیل محاکمه

  • a human rights lawyer


    یک وکیل حقوق بشر

  • The lawyer representing the family said he was very satisfied with the verdict.


    وکیل مدافع خانواده گفت که از این حکم بسیار راضی است.

  • Lawyers for all three defendants said their clients did not intend to kill the victim.


    وکلای هر سه متهم گفتند که موکلان آنها قصد کشتن مقتول را نداشته اند.


  • دادستان منطقه

  • counsel for the prosecution


    وکیل دادسرا

  • the Solicitor General


    وکیل عمومی

  • He brought in a hot-shot criminal defence lawyer who secured a not guilty verdict.


    او یک وکیل مدافع جنایی را وارد کرد که حکم بی گناهی را صادر کرد.

  • A leading human rights lawyer took on his case.


    یک وکیل برجسته حقوق بشر پرونده او را بر عهده گرفت.

  • He was a trial lawyer for many years.


    او سال ها وکیل دادگستری بود.

  • Corporate lawyers managed to delay the case coming to court.


    وکلای شرکت موفق به تاخیر در رسیدن پرونده به دادگاه شدند.

  • He was among the leading international lawyers of his generation.


    او یکی از وکلای برجسته بین المللی نسل خود بود.

  • Lawyers for the families said they were pleased with the decision.


    وکلای خانواده ها گفتند که از این تصمیم راضی هستند.

  • She has built a reputation as a top criminal lawyer.


    او به عنوان یک وکیل کیفری درجه یک شهرت پیدا کرده است.

  • You'll be hearing from my lawyer.


    شما از وکیل من خواهید شنید.

  • I want to see my lawyer before I say anything.


    قبل از اینکه چیزی بگویم می خواهم با وکیلم ملاقات کنم.

  • Following his arrest he demanded to see his lawyer before making any statement.


    وی پس از دستگیری خواستار ملاقات با وکیل خود قبل از اظهار نظر شد.

  • He refused to say anything until he had seen his lawyer.


    او تا زمانی که وکیلش را نبیند از گفتن چیزی امتناع کرد.

  • A lawyer for the company said there were grounds to appeal the ruling.


    یک وکیل این شرکت گفت که دلایلی برای تجدید نظر در این حکم وجود دارد.

  • The family hired a prominent defence lawyer.


    خانواده یک وکیل مدافع برجسته استخدام کردند.

  • He is a trial lawyer specializing in industrial injuries cases.


    او وکیل دادگستری متخصص در پرونده های آسیب های صنعتی است.

  • consult/hire/appoint a lawyer


    مشورت / استخدام / تعیین وکیل

  • a civil/corporate/government lawyer


    یک وکیل مدنی / شرکتی / دولتی

  • a bankruptcy/divorce/tax lawyer


    وکیل ورشکستگی / طلاق / مالیات

  • A lawyer representing the firms said they would ask the court to disqualify the government's witness.


    یک وکیل مدافع این شرکت ها گفت که از دادگاه می خواهند شاهد دولت را رد صلاحیت کند.

synonyms - مترادف

  • وکیل

  • counsel


    مشاوره


  • مدافع

  • solicitor


    وکیل دادگستری

  • counsellorUK


    مشاور انگلستان

  • barrister


    مشاور ایالات متحده

  • counselorUS


    مختصر


  • دفتر اسناد رسمی

  • notary


    سخنگو

  • defender


    مدعی

  • mouthpiece


    عامل

  • pleader


    سرپرست


  • گماشته

  • proctor


    فقیه

  • procurator


    حقوقدان

  • jurisprudent


    قانونمند

  • jurist


    متخصص

  • legist


    مشاور

  • practitioner


    مشاور حقوقی


  • نماینده حقوقی

  • attorney-at-law


    عقاب قانونی

  • counselor-at-law


    متخصص قانونی


  • مشاور قانونی

  • legal eagle


    اجرایی قانونی

  • legal practitioner


    افسر حقوقی


  • عضو بار


  • دادستان عمومی


  • وکیل محاکمه




antonyms - متضاد
  • pupil


    شاگرد


  • دانشجو

لغت پیشنهادی

unavailing

لغت پیشنهادی

incessant

لغت پیشنهادی

wakes