camp
camp - اردوگاه
noun - اسم
UK :
US :
a place where people stay in tents, shelters etc for a short time usually in the mountains, a forest etc
مکانی که مردم برای مدت کوتاهی در چادرها، پناهگاهها و غیره میمانند، معمولاً در کوهستان، جنگل و غیره.
a place where young people go to take part in activities, and where they usually stay for several days or weeks
جایی که جوانان برای شرکت در فعالیتها به آنجا میروند و معمولاً چند روز یا هفته در آن میمانند
گروهی از افراد یا سازمان هایی که ایده ها یا اصول یکسانی دارند، به ویژه در سیاست
مکانی دائمی که سربازان در آن زندگی می کنند یا آموزش می بینند
برای برپایی چادر یا سرپناه و اقامت کوتاه مدت در آنجا
مردی که در اردوگاه است حرکت می کند یا طوری صحبت می کند که مردم قبلاً فکر می کردند معمولی همجنس گرایان است
لباسها، تزئینات و غیره که کمپ هستند، بسیار عجیب، روشن یا غیرعادی هستند
مکانی که مردم در آن در چادرها یا دیگر سازه های موقت می مانند
منطقه ای که افراد به دلیل خاصی در آن به طور موقت نگهداری می شوند
جایی که سربازان هنگام آموزش یا جنگیدن در آنجا می مانند
گروهی از مردم که در یک عقیده، به ویژه نظر سیاسی مشترک هستند
چادر بزنند و مدت کوتاهی در آن بمانند، مثلاً در تعطیلات
to put a group of tents or temporary shelters in one place or to put someone in a group of tents or temporary shelters
قرار دادن گروهی از چادرها یا سرپناه های موقت در یک مکان، یا قرار دادن شخصی در گروهی از چادرها یا پناهگاه های موقت
(از یک مرد) رفتار و لباس پوشیدن به گونه ای که برخی افراد فکر می کنند یک مرد همجنس گرا است
استفاده از رنگهای روشن، صداهای بلند، رفتار غیرعادی و غیره به شیوهای طنز
A camp is also a place in the countryside organized for people esp. children, to visit or live for a while to enjoy nature
کمپ همچنین مکانی در حومه شهر است که برای مردم سازماندهی شده است. کودکان، برای بازدید و یا زندگی برای مدتی برای لذت بردن از طبیعت
A camp is also a place where people esp. military people are trained, where military prisoners are kept, or where people have to live temporarily.
کمپ همچنین مکانی است که افراد، به ویژه. افراد نظامی آموزش می بینند، اسیران نظامی در آنجا نگهداری می شوند یا مردم باید به طور موقت زندگی کنند.
گروهی از افرادی که نظر مشترکی دارند، به ویژه. یک سیاسی
برای برپا کردن یک چادر یا سایر سازه های موقتی که در هنگام خواب یا استراحت به شما سرپناهی در بیرون بدهد
College students work at a camp for kids from the inner city leading craft activities and sports competitions.
دانشجویان کالج در اردویی برای بچههای داخل شهر کار میکنند و فعالیتهای صنایع دستی و مسابقات ورزشی را هدایت میکنند.
مکان های کمپ باستانی هنوز توسط افرادی که مشتاق یادگیری روش های قدیمی هستند استفاده می شود.
بچه ها تمام روز در کمپ خواهند بود.
اردوی بسکتبال دخترانه به همت اداره تفریحات شهرستان در حال برگزاری است.
هر دو کمپ مدتهاست که به دلیل علاقه مشترک به پوند بازیکن با هم پیوند خوردهاند.
YMCA یک اردوی روزانه با صنایع دستی، ورزش و سرگرمی در آب برگزار می کند.
Illegal immigrants would be expelled using chartered transport after being housed in camps set up at ports and airports.
مهاجران غیرقانونی پس از اسکان در کمپ هایی که در بنادر و فرودگاه ها ایجاد شده اند، با استفاده از وسایل نقلیه اجاره ای اخراج می شوند.
بیش از نیمی از آوارگان در اردوگاه هایی با سرپناه ناکافی زندگی می کنند.
اگر کمپ را دوست دارید، احتمالاً از فیلم لذت خواهید برد.
He races through a mining camp towards his 20-room mansion with oak floors and a second floor balcony.
او از طریق یک کمپ معدن به سمت عمارت 20 اتاقه اش با کف های بلوط و بالکن طبقه دوم می رود.
یک کمپ معدن در یوکان
او برای دو هفته در ماه اوت به یک کمپ تابستانی پیشاهنگی پسران می رود.
به کمپ برگردیم.
برپا کردن / برپایی اردو (= چادر زدن)
شکستن/ ضربه زدن به اردوگاه (= پایین کشیدن چادرها)
یک کمپ تنیس/فوتبال
من به مدت پنج هفته در یک کمپ موسیقی تابستانی شرکت می کردم.
او تابستان امسال دو هفته را در کمپ گذراند.
یک مشاور اردو (= کسی که با جوانان در یک کمپ تابستانی کار می کند)
آنها از شرایط وحشتناک اردوگاه های پناهندگان انتقاد کردند.
یک اردوگاه بازداشت / بازداشت
They were repeatedly beaten by camp guards.
آنها بارها توسط نگهبانان اردوگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
یک اردوگاه ارتش
اردوگاه سوسیالیست
ما در اردوگاه های مقابل بودیم.
منطقه به دو اردوگاه مسلح تقسیم شد.
مردم در این زمینه به دو دسته تقسیم می شوند.
او سیاستمداری بود که هر وقت که برایش مناسب بود، اردوگاهش را عوض کرد.
در اردوی انگلیس هوای اعتماد وجود داشت.
صبح روز بعد کمپ را شکستیم.
درست بیرون جنگل کمپ زدیم.
در کنار دریاچه اردو زدیم (= چادرهایمان را برپا کردیم).
اردوگاه کار/زندان/آوارگان
اردوگاه های طرفدار استقلال خواستار برگزاری همه پرسی هستند.
این حزب بر سر قانون به دو اردوگاه مجزا تقسیم شده است.
در یکی از دامنه های پایین کوه کمپ زدیم.
نیروها تنها در 25 مایلی پایتخت اردو زده بودند.
اسم اون بازیگر کمپ شگفت انگیز با صدای بلند و قدم زدن بامزه چیه؟
نمایش های آنها همیشه فوق العاده کمپ و پر زرق و برق است.
ما برای شب در کنار یک نهر کمپ برپا کردیم.
ما پسرمان را به اردوگاه تابستانی فرستادیم.
رای دهندگان در اردوگاه فرماندار هر چه او درباره بودجه دولتی بگوید باور خواهند کرد.
در دره ای بین دو کوه اردو زدیم.
bivouac
بیواک
encampment
اردوگاه
campsite
کمپینگ
cantonment
کانتون
barracks
پادگان
campground
کلبه
hutment
چادرها
tents
پایه
لاگر
laager
کاروانسرا
caravansary
سایت
پارک تریلر
trailer park
زمین کمپینگ
camping ground
سایت کمپ
کمپ پایه
اردوگاه تعطیلات
شهر چادر
اردوگاه نظامی
پناه
منطقه کمپینگ
camping area
پست
ایستگاه
چهارم
quarters
کمپ ارتش
camping site
محل استراحت
اردوی پیشروی
چادر
سایبان
توافق
awning
macho
مرد برتر پندار
virile
مردانه
calm
آرام
manly
بوچ
masculine
نر
butch
دو مشت
شلاق زدن
two-fisted
سخت است
swashbuckling
خون قرمز
او مرد
red-blooded
لطیف
he-man
به طرز تهاجمی مرد
laddish
به طرز ناخوشایندی مردانه
aggressively male
ناهموار
unpleasantly masculine
به اندازه انسان
rugged
اندازه انسان
manlike
قوی
mannish
manful
man-sized
man-size