camp

base info - اطلاعات اولیه

camp - اردوگاه

noun - اسم

/kæmp/

UK :

/kæmp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [camp] در گوگل
description - توضیح
  • a place where people stay in tents, shelters etc for a short time usually in the mountains, a forest etc


    مکانی که مردم برای مدت کوتاهی در چادرها، پناهگاه‌ها و غیره می‌مانند، معمولاً در کوهستان، جنگل و غیره.


  • جایی که جوانان برای شرکت در فعالیت‌ها به آنجا می‌روند و معمولاً چند روز یا هفته در آن می‌مانند

  • a group of people or organizations who have the same ideas or principles, especially in politics


    گروهی از افراد یا سازمان هایی که ایده ها یا اصول یکسانی دارند، به ویژه در سیاست


  • مکانی دائمی که سربازان در آن زندگی می کنند یا آموزش می بینند


  • برای برپایی چادر یا سرپناه و اقامت کوتاه مدت در آنجا

  • a man who is camp moves or speaks in the way that people used to think was typical of homosexuals


    مردی که در اردوگاه است حرکت می کند یا طوری صحبت می کند که مردم قبلاً فکر می کردند معمولی همجنس گرایان است

  • clothes decorations etc that are camp are very strange bright or unusual


    لباس‌ها، تزئینات و غیره که کمپ هستند، بسیار عجیب، روشن یا غیرعادی هستند

  • a place where people stay in tents or other temporary structures


    مکانی که مردم در آن در چادرها یا دیگر سازه های موقت می مانند

  • an area where people are kept temporarily for a particular reason


    منطقه ای که افراد به دلیل خاصی در آن به طور موقت نگهداری می شوند


  • جایی که سربازان هنگام آموزش یا جنگیدن در آنجا می مانند


  • گروهی از مردم که در یک عقیده، به ویژه نظر سیاسی مشترک هستند


  • چادر بزنند و مدت کوتاهی در آن بمانند، مثلاً در تعطیلات

  • to put a group of tents or temporary shelters in one place or to put someone in a group of tents or temporary shelters


    قرار دادن گروهی از چادرها یا سرپناه های موقت در یک مکان، یا قرار دادن شخصی در گروهی از چادرها یا پناهگاه های موقت

  • (of a man) behaving and dressing in a way that some people think is typical of a gay man


    (از یک مرد) رفتار و لباس پوشیدن به گونه ای که برخی افراد فکر می کنند یک مرد همجنس گرا است

  • using bright colours, loud sounds, unusual behaviour, etc. in a humorous way


    استفاده از رنگ‌های روشن، صداهای بلند، رفتار غیرعادی و غیره به شیوه‌ای طنز

  • A camp is also a place in the countryside organized for people esp. children, to visit or live for a while to enjoy nature


    کمپ همچنین مکانی در حومه شهر است که برای مردم سازماندهی شده است. کودکان، برای بازدید و یا زندگی برای مدتی برای لذت بردن از طبیعت

  • A camp is also a place where people esp. military people are trained, where military prisoners are kept, or where people have to live temporarily.


    کمپ همچنین مکانی است که افراد، به ویژه. افراد نظامی آموزش می بینند، اسیران نظامی در آنجا نگهداری می شوند یا مردم باید به طور موقت زندگی کنند.


  • گروهی از افرادی که نظر مشترکی دارند، به ویژه. یک سیاسی


  • برای برپا کردن یک چادر یا سایر سازه های موقتی که در هنگام خواب یا استراحت به شما سرپناهی در بیرون بدهد

  • College students work at a camp for kids from the inner city leading craft activities and sports competitions.


    دانشجویان کالج در اردویی برای بچه‌های داخل شهر کار می‌کنند و فعالیت‌های صنایع دستی و مسابقات ورزشی را هدایت می‌کنند.

  • Ancient camp sites are still used by people eager to relearn old ways.


    مکان های کمپ باستانی هنوز توسط افرادی که مشتاق یادگیری روش های قدیمی هستند استفاده می شود.

  • The kids will be at camp all day.


    بچه ها تمام روز در کمپ خواهند بود.

  • A girl's basketball camp is being organized by the City Recreation Department.


    اردوی بسکتبال دخترانه به همت اداره تفریحات شهرستان در حال برگزاری است.

  • Both camps have long been bound together by a shared interest in the punter's pound.


    هر دو کمپ مدت‌هاست که به دلیل علاقه مشترک به پوند بازی‌کن با هم پیوند خورده‌اند.

  • The YMCA is running a day camp with crafts, sports, and water fun.


    YMCA یک اردوی روزانه با صنایع دستی، ورزش و سرگرمی در آب برگزار می کند.

  • Illegal immigrants would be expelled using chartered transport after being housed in camps set up at ports and airports.


    مهاجران غیرقانونی پس از اسکان در کمپ هایی که در بنادر و فرودگاه ها ایجاد شده اند، با استفاده از وسایل نقلیه اجاره ای اخراج می شوند.

  • More than half of the displaced persons live in camps with inadequate shelter.


    بیش از نیمی از آوارگان در اردوگاه هایی با سرپناه ناکافی زندگی می کنند.

  • If you like camp you'll probably enjoy the movie.


    اگر کمپ را دوست دارید، احتمالاً از فیلم لذت خواهید برد.

  • He races through a mining camp towards his 20-room mansion with oak floors and a second floor balcony.


    او از طریق یک کمپ معدن به سمت عمارت 20 اتاقه اش با کف های بلوط و بالکن طبقه دوم می رود.

  • a mining camp in the Yukon


    یک کمپ معدن در یوکان

  • He's going to a Boy Scout summer camp for two weeks in August.


    او برای دو هفته در ماه اوت به یک کمپ تابستانی پیشاهنگی پسران می رود.

example - مثال
  • Let's return to camp.


    به کمپ برگردیم.

  • to pitch/set up camp (= put up tents)


    برپا کردن / برپایی اردو (= چادر زدن)

  • to break/strike camp (= take down tents)


    شکستن/ ضربه زدن به اردوگاه (= پایین کشیدن چادرها)

  • a tennis/soccer camp


    یک کمپ تنیس/فوتبال


  • من به مدت پنج هفته در یک کمپ موسیقی تابستانی شرکت می کردم.

  • He spent two weeks at camp this summer.


    او تابستان امسال دو هفته را در کمپ گذراند.

  • a camp counsellor (= somebody who works with young people at a summer camp)


    یک مشاور اردو (= کسی که با جوانان در یک کمپ تابستانی کار می کند)

  • They criticized the appalling conditions in the refugee camps.


    آنها از شرایط وحشتناک اردوگاه های پناهندگان انتقاد کردند.

  • a detention/an internment camp


    یک اردوگاه بازداشت / بازداشت

  • They were repeatedly beaten by camp guards.


    آنها بارها توسط نگهبانان اردوگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

  • an army camp


    یک اردوگاه ارتش

  • the socialist camp


    اردوگاه سوسیالیست

  • We were in opposing camps.


    ما در اردوگاه های مقابل بودیم.


  • منطقه به دو اردوگاه مسلح تقسیم شد.

  • People are split into two camps on this issue.


    مردم در این زمینه به دو دسته تقسیم می شوند.

  • He was a politician who switched camps when it suited him.


    او سیاستمداری بود که هر وقت که برایش مناسب بود، اردوگاهش را عوض کرد.

  • There was an air of confidence in the England camp.


    در اردوی انگلیس هوای اعتماد وجود داشت.

  • We broke camp early the next morning.


    صبح روز بعد کمپ را شکستیم.

  • We pitched camp just outside the woods.


    درست بیرون جنگل کمپ زدیم.

  • We pitched/set up camp (= put up our tents) by the lakeside.


    در کنار دریاچه اردو زدیم (= چادرهایمان را برپا کردیم).

  • a labour/prison/refugee camp


    اردوگاه کار/زندان/آوارگان

  • The pro-independence camp are demanding a referendum.


    اردوگاه های طرفدار استقلال خواستار برگزاری همه پرسی هستند.

  • The party is divided into two distinct camps over the legislation.


    این حزب بر سر قانون به دو اردوگاه مجزا تقسیم شده است.

  • We camped on one of the lower slopes of the mountain.


    در یکی از دامنه های پایین کوه کمپ زدیم.

  • Troops were camped only 25 miles from the capital.


    نیروها تنها در 25 مایلی پایتخت اردو زده بودند.

  • What's the name of that amazingly camp actor with the high voice and a funny walk?


    اسم اون بازیگر کمپ شگفت انگیز با صدای بلند و قدم زدن بامزه چیه؟

  • Their shows are always incredibly camp and flamboyant.


    نمایش های آنها همیشه فوق العاده کمپ و پر زرق و برق است.

  • We set up camp for the night near a stream.


    ما برای شب در کنار یک نهر کمپ برپا کردیم.

  • We sent our son away to (a) summer camp.


    ما پسرمان را به اردوگاه تابستانی فرستادیم.

  • Voters in the governor’s camp will believe whatever he says about the state budget.


    رای دهندگان در اردوگاه فرماندار هر چه او درباره بودجه دولتی بگوید باور خواهند کرد.

  • We camped in a valley between the two mountains.


    در دره ای بین دو کوه اردو زدیم.

synonyms - مترادف
  • bivouac


    بیواک

  • encampment


    اردوگاه

  • campsite


    کمپینگ

  • cantonment


    کانتون

  • barracks


    پادگان

  • campground


    کلبه

  • hutment


    چادرها

  • tents


    پایه


  • لاگر

  • laager


    کاروانسرا

  • caravansary


    سایت


  • پارک تریلر

  • trailer park


    زمین کمپینگ

  • camping ground


    سایت کمپ


  • کمپ پایه


  • اردوگاه تعطیلات


  • شهر چادر


  • اردوگاه نظامی


  • پناه


  • منطقه کمپینگ

  • camping area


    پست


  • ایستگاه


  • چهارم

  • quarters


    کمپ ارتش

  • camping site


    محل استراحت


  • اردوی پیشروی


  • چادر


  • سایبان


  • توافق

  • awning



antonyms - متضاد
  • macho


    مرد برتر پندار

  • virile


    مردانه

  • calm


    آرام

  • manly


    بوچ

  • masculine


    نر

  • butch


    دو مشت


  • شلاق زدن

  • two-fisted


    سخت است

  • swashbuckling


    خون قرمز


  • او مرد

  • red-blooded


    لطیف

  • he-man


    به طرز تهاجمی مرد

  • laddish


    به طرز ناخوشایندی مردانه

  • aggressively male


    ناهموار

  • unpleasantly masculine


    به اندازه انسان

  • rugged


    اندازه انسان

  • manlike


    قوی

  • mannish


  • manful


  • man-sized


  • man-size



لغت پیشنهادی

abdication

لغت پیشنهادی

inhibits

لغت پیشنهادی

bedraggled