center
center - مرکز
noun - اسم
UK :
US :
املای آمریکایی مرکز
املای ایالات متحده از مرکز
نقطه یا قسمت وسط
در سیاست، مرکز مجموعه ای از نظرات است که افراطی نیست.
In some sports, esp. football and basketball a center on a team is a player whose position is between other players or in the center.
در برخی از ورزش ها، به ویژه. فوتبال و بسکتبال، یک مرکز در یک تیم به بازیکنی گفته می شود که موقعیتش بین بازیکنان دیگر یا در مرکز باشد.
a building or set of buildings having a particular purpose or a place connected with a particular activity
ساختمان یا مجموعهای از ساختمانهایی که هدف خاصی دارند یا مکانی که با فعالیت خاصی مرتبط است
قرار دادن چیزی در مرکز
→ centre
→ مرکز
هدف او تبدیل استنفورد به مرکزی برای سیاست های محیط زیستی است.
یک مرکز بزرگ بانکی
مرکز جدید 3 میلیون دلاری برای سالمندان
یک گل با گلبرگ های زرد و یک مرکز بنفش
مرکز تحقیقات سرطان فرد هاچینسون
یک مرکز خرید بزرگ
به سمت مرکز دایره رفت.
یک میز بلند در وسط اتاق بود.
این مجسمه در مرکز معبد قرار دارد.
شکلات با مرکز نرم
ارسطو معتقد بود که زمین در مرکز جهان قرار دارد.
ما هر دو در مرکز شهر کار می کنیم.
major urban/industrial centers
مراکز عمده شهری/صنعتی
در آن زمان وینچستر هنوز مرکز اصلی جمعیت بود.
The university is a leading center for scientific research.
این دانشگاه یک مرکز پیشرو برای تحقیقات علمی است.
شهرهای کوچک در جنوب هند به عنوان مراکز اقتصادی و فرهنگی برای روستاهای اطراف عمل می کنند.
یک مرکز خرید / ورزشی / تفریحی / اجتماعی
این شرکت اخیراً یک مرکز آموزشی جدید افتتاح کرده است.
The university is recognized as an international center of excellence for training dentists.
این دانشگاه به عنوان مرکز بین المللی تعالی برای آموزش دندانپزشکان شناخته شده است.
کودکان دوست دارند مرکز توجه باشند.
یک مهمانی از مرکز
یک مهمانی مرکزی
این موضوع در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری او به جلو و مرکز تبدیل شده است.
او به چپ، راست و مرکز پول می دهد.
او در مرکز صحنه ایستاد.
یک مرکز خرید
مرکز هنرهای نمایشی کندی
نیویورک مرکز هنر است.
سرفصل ها باید در مرکز صفحه باشند.
یک مرکز خرید/تحقیق/پزشکی
مرکز ملی بازاریابی سلامت
وسط
centrality
مرکزیت
intermediacy
واسطه گری
midpoint
نقطه میانی
midst
منظور داشتن
میانه
median
متوسط
بخش میانی
midsection
هسته
nucleus
نقطه وسط
نقطه مرکزی
mid point
مرحله وسط
زمین مرکزی
halfway point
رسانه شاد
وسط خال
مرکز
سانتریول
bull's eye
نقطه شعاعی
bull's-eye
هدف
centrum
داخل
centriole
داخلی
radial point
مرکز انگلستان
علامت
نقطه مساوی
interior
نیمه راه
centreUK
مرکز مرده
ضخیم
equidistant point
halfway
dead centre
مرز
محدوده
bounds
حاشیه، غیرمتمرکز
دور
circumference
حاشیه
fringe
حاشیه ها
fringes
خارج از
محیط
perimeter
دامنه
ambit
مقید شده است
bound
لبه زدن
edging
قاب
حد
طرح کلی
outline
لبه
periphery
دامن
rim
جریان
skirting
محدودیت ها
circuit
لبه لبه
limits
مفرط
brim
لبه بیرونی
brink
بیرونی
marge
خارجی
سطح
outer edge
حومه
exteriority
exterior
skirt
outskirts
verge