pitch

base info - اطلاعات اولیه

pitch - گام صدا

noun - اسم

/pɪtʃ/

UK :

/pɪtʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [pitch] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • یک زمین فوتبال

  • a cricket/rugby/hockey pitch


    زمین کریکت/راگبی/هاکی

  • an artificial pitch


    زمین مصنوعی

  • After the game fans invaded the pitch.


    پس از پایان بازی، هواداران وارد زمین شدند.

  • The rugby tour was a disaster both on and off the pitch (= they lost their matches and the players behaved badly while on tour getting bad news reports).


    تور راگبی هم در داخل و هم در خارج از زمین یک فاجعه بود (= آنها مسابقات خود را باختند و بازیکنان در حین تور بد رفتار کردند و اخبار بدی دریافت کردند).


  • حس اولیه ریتم و زیر و بم در یک معلم موسیقی ضروری است.

  • a frenetic pitch of activity


    یک زمین جنون آمیز از فعالیت

  • Speculation has reached such a pitch that a decision will have to be made immediately.


    گمانه زنی ها به حدی رسیده است که باید بلافاصله تصمیم گیری شود.

  • to reach a high pitch of excitement


    برای رسیدن به سطح بالایی از هیجان


  • زمین فروش تهاجمی

  • the candidate’s campaign pitch


    میدان تبلیغاتی نامزد

  • Each company was given ten minutes to make its pitch.


    به هر شرکت ده دقیقه فرصت داده شد تا بازی خود را انجام دهد.

  • Pitches to rent from only £15 per night.


    زمین برای اجاره تنها از 15 پوند در هر شب.

  • The pitch of the roof is 45 degrees.


    شیب سقف 45 درجه است.

  • He made a pitch to black voters in Alabama.


    او برای رای دهندگان سیاهپوست در آلاباما سخن گفت.

  • He was the best player on the pitch today.


    او بهترین بازیکن زمین امروز بود.

  • Negotiations about his transfer are continuing off the pitch.


    مذاکرات برای انتقال او در خارج از زمین ادامه دارد.

  • The pitch was invaded by angry fans.


    زمین مورد هجوم هواداران خشمگین قرار گرفت.

  • The players have just come off the pitch.


    بازیکنان به تازگی از زمین خارج شده اند.

  • The game ended in chaos with fans invading the pitch.


    این بازی با هجوم هواداران به زمین با هرج و مرج به پایان رسید.

  • The pitch of the drum can be raised by tightening the skin.


    گام درام را می توان با سفت کردن پوست افزایش داد.

  • Her voice fell in pitch as she grew older.


    با بزرگتر شدن صدایش کم شد.

  • The instrument is not tuned to the correct pitch.


    ساز به گام صحیح کوک نشده است.

  • Farley was about to make a pitch to a big client.


    فارلی قصد داشت برای یک مشتری بزرگ صحبت کند.

  • His pitch to the business community was based on common sense.


    پیشنهاد او به جامعه تجاری بر اساس عقل سلیم بود.

  • Marcelo will be making his pitch to a small number of potential clients.


    مارسلو به تعداد کمی از مشتریان بالقوه پیشنهاد می دهد.

  • The executives listened open-mouthed as she seamlessly delivered a pitch for their business.


    مدیران در حالی که او به طور یکپارچه برای کسب و کارشان ارائه می داد، با دهان باز گوش می دادند.

  • a strong pitch delivered by advertising executives


    یک طرح قوی توسط مدیران تبلیغاتی ارائه شده است

  • Some kids were throwing stones at the window.


    بعضی از بچه ها به پنجره سنگ پرتاب می کردند.

  • She threw the ball and he caught it.


    او توپ را پرتاب کرد و او آن را گرفت.

  • She tossed her jacket onto the bed.


    ژاکتش را روی تخت پرت کرد.

synonyms - مترادف
  • slope


    شیب

  • gradient


    متمایل شدن

  • incline


    زاویه


  • نمی تونم

  • cant


    مایل

  • slant


    کج کردن

  • dip


    مقطع تحصیلی

  • steepness


    تمایل

  • tilt


    شن کش


  • لاغر

  • inclination


    مورب

  • rake


    ارتقا دهید


  • تکیه دادن

  • diagonal


    اریب

  • upgrade


    سطح شیب دار

  • leaning


    انحراف

  • bevel


    فعالیت

  • ramp


    کمبر

  • declivity


    خم شدن

  • acclivity


    ضریب زاویه ای

  • camber


    کج بودن


  • ناگهانی

  • deviation


    جانبداری

  • angular coefficient


    تاب خوردن

  • obliqueness


  • abruptness


  • bias


  • obliquity


  • sway


  • deflection


  • skew


antonyms - متضاد
  • evenness


    یکنواختی

  • upgrade


    ارتقا دهید


  • مرحله

  • ascent


    صعود


  • بالا آمدن


  • بهبود


  • افزایش دادن

  • uprise


    قیام

  • acclivity


    فعالیت

  • uphill


    سربالایی


  • بالا رفتن

  • rising


    رو به افزایش

  • upswing


    صعودی

  • soaring


    اوج گرفتن

  • upturn


    رو به بالا

  • zoom


    بزرگنمایی


  • توسعه


  • گسترش

  • enlargement


    بزرگ شدن


  • موفقیت


  • رشد

  • incline


    متمایل شدن

  • perfection


    کمال

لغت پیشنهادی

finger

لغت پیشنهادی

alu

لغت پیشنهادی

arcus