ardently

base info - اطلاعات اولیه

ardently - مشتاقانه

adverb - قید

/ˈɑːrdntli/

UK :

/ˈɑːdntli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ardently] در گوگل
description - توضیح
  • in a way that shows strong feelings


    به گونه ای که احساسات قوی را نشان می دهد

example - مثال
  • He gazed at her ardently.


    با اشتیاق به او خیره شد.

  • They had been ardently anti-Communist.


    آنها به شدت ضد کمونیست بودند.

  • A universityeducation was what I most ardently desired.


    تحصیلات دانشگاهی چیزی بود که من شدیداً آرزو داشتم.

  • He ardently opposed the 1990 war.


    او به شدت با جنگ 1990 مخالفت کرد.

synonyms - مترادف
  • passionately


    پرشور

  • fervently


    با حرارت

  • enthusiastically


    با اشتیاق

  • zealously


    با غیرت

  • intensely


    به شدت

  • wildly


    وحشیانه

  • eagerly


    مشتاقانه

  • vehemently


    از نظر احساسی

  • fervidly


    دیوانه وار


  • با هیجان

  • emotionally


    به گرمی

  • frenziedly


    به صورت متحرک

  • excitedly


    به صورت تکانشی

  • fiercely


    عزیزم

  • warmly


    عمیقا

  • impetuously


    فداکارانه

  • animatedly


    هیجان انگیز

  • impulsively


    با تمام وجود

  • dearly


    کاملا


  • آتشین

  • devotedly


    متعصبانه

  • excitably


    به طرز ناروا

  • with all one's heart


    با تب

  • keenly


    با روحیه

  • avidly


    سوزان

  • fierily


  • fanatically


  • perfervidly


  • feverishly


  • spiritedly


  • burningly


antonyms - متضاد
  • apathetically


    بی تفاوت

  • calmly


    با آرامش

  • coldly


    سرد

  • half-heartedly


    نیمه جان

  • indifferently


    بی تعارف

  • nonchalantly


    غیر عاطفی

  • unemotionally


    بدون اشتیاق

  • unenthusiastically


    به آرامی

  • tepidly


    استواری

  • stoically


    با بی میلی

  • uneagerly


    با رزرو

  • with reservations


    به طرز بی حوصله ای

  • impassively


    با خونسردی

  • coolly


    بی عاطفه

  • dispassionately


    بی احساس

  • emotionlessly


    به صورت ولرم

  • frigidly


    غیر قابل بیان

  • lukewarmly


    توخالی

  • unexpressively


    متشکل

  • hollowly


    منطقی

  • composedly


    بلغمی

  • rationally


    دور افتاده

  • tranquilly


    مرگبار

  • phlegmatically


    بی تاثیر

  • aloofly


    بی حال

  • deadly


    به شکل سنگی

  • affectlessly


    به صورت خالی

  • listlessly


  • stonily


  • blankly


  • vacantly


لغت پیشنهادی

bombings

لغت پیشنهادی

ancestry

لغت پیشنهادی

fish