arrayed

base info - اطلاعات اولیه

arrayed - آرایه شده است

adjective - صفت

/əˈreɪd/

UK :

/əˈreɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [arrayed] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She was arrayed in a black velvet gown.


    او با لباس مشکی مخملی پوشیده شده بود.

  • She was arrayed in purple velvet.


    او در مخمل بنفش آراسته شده بود.

synonyms - مترادف
  • provided


    ارائه شده است

  • furnished


    مبله شده

  • prepared


    آماده شده

  • equipped


    مجهز بودن

  • implemented


    اجرا شد

  • made available


    دردسترس ساختن

  • planned


    برنامه ریزی شده

  • accommodated


    جای داده شده است

  • arranged for


    ترتیب داده شده است

  • procured


    تهیه شده است

  • readied


    آماده شد

  • added


    اضافه


  • پیشرفته

  • allocated


    اختصاص داده شده است

  • allotted


    مورچه

  • anted up


    اختصاص داده

  • assigned


    مطرح کرد

  • brought forth


    آمد با

  • came up with


    توزیع شده است

  • distributed


    اهدا کرد

  • donated


    تمدید شده

  • extended


    مناسب

  • fit


    نصب شده

  • fitted


    تعبیه شده

  • fitted out


    چنگال شده است

  • forked out


    صادر شده

  • issued


    گذاشته شد

  • laid out


    چیدمان


  • قرض داد

  • lent


    ردیف شده

  • lined


antonyms - متضاد
  • unarmed


    غیر مسلح

  • unfurnished


    بدون مبله

  • stripped


    برهنه شده

  • bare


    برهنه

لغت پیشنهادی

mulling

لغت پیشنهادی

throng

لغت پیشنهادی

leaf