growing

base info - اطلاعات اولیه

growing - در حال رشد

adjective - صفت

/ˈɡrəʊɪŋ/

UK :

/ˈɡrəʊɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [growing] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • A growing number of people are returning to full-time education.


    تعداد فزاینده ای از مردم در حال بازگشت به آموزش تمام وقت هستند.

  • one of the country’s fastest growing industries


    یکی از سریع ترین صنایع در حال رشد کشور

  • There is growing concern over the safety of the missing teenager.


    نگرانی در مورد امنیت نوجوان ناپدید شده افزایش یافته است.

  • There is growing opposition to the latest proposals.


    مخالفت فزاینده ای با آخرین پیشنهادات وجود دارد.

  • Shortage of water is a growing problem.


    کمبود آب یک مشکل رو به رشد است.

  • A growing child needs plenty of sleep.


    یک کودک در حال رشد نیاز به خواب فراوان دارد.

  • There is a growing awareness of the seriousness of this disease.


    آگاهی روزافزونی از جدی بودن این بیماری وجود دارد.

  • A growing boy needs his food.


    یک پسر در حال رشد به غذای خود نیاز دارد.


  • آگاهی روزافزونی از اهمیت بازیافت وجود دارد.

  • We have had to hire five more employees to meet growing demand.


    ما مجبور شدیم پنج کارمند دیگر را برای پاسخگویی به تقاضای رو به رشد استخدام کنیم.

synonyms - مترادف
  • expanding


    در حال گسترش

  • augmenting


    افزایش

  • burgeoning


    جوانه زدن


  • در حال توسعه

  • flourishing


    شکوفا شدن


  • افزایش می یابد

  • emergent


    اورژانسی

  • mounting


    نصب

  • mushrooming


    قارچ زایی

  • rising


    رو به افزایش

  • spreading


    پر رونق

  • thriving


    تقویت کننده

  • amplifying


    بزرگ شدن

  • enlarging


    بالغ شدن

  • maturing


    تورم

  • sprouting


    بطرف بالا

  • swelling


    شکاف دار

  • upward


    بارور کننده

  • crescive


    کشیدن

  • fructifying


    کشش

  • germinating


    تشدید کننده

  • pullulating


    تشدید می شود

  • stretching


    شتاب گرفتن

  • intensifying


    بالا بردن

  • escalating


    گلوله برفی

  • accelerating


    مواد منفجره

  • heightening


    در حال ضرب کردن

  • snowballing


    در حال تکثیر

  • explosive


  • multiplying


  • proliferating


antonyms - متضاد
  • decreasing


    در حال کاهش

  • failing


    شکست خوردن

  • declining


    رو به کاهش است

  • diminishing


    کاهش می یابد

  • dwindling


    رو به وخامت است

  • deteriorating


    افتادن

  • falling


    رو به زوال

  • waning


    محو شدن

  • fading


    تضعیف شدن

  • weakening


    در حال مرگ

  • dying


    کوچک شدن

  • shrinking


    پژمرده شدن

  • withering


    فروکش می کند

  • subsiding


    بدتر شدن

  • worsening


    کاهش می دهد

  • reducing


    کاهش

  • lessening


    از بین رفتن

  • languishing


    تفریق

  • subtracting


    غلت زدن

  • tumbling


    قرارداد

  • contracting


    فرو بردن

  • dipping


    باریک شدن

  • tapering


    انداختن

  • dropping


    در حال فروپاشی

  • collapsing


    نزولی

  • descending


    کاهش ارزش

  • depreciating


    در حال فرو ریختن

  • crumbling


    پایین آوردن

  • lowering


    سقوط شدید

  • plummeting


    غوطه ور شدن

  • plunging


لغت پیشنهادی

adulterer

لغت پیشنهادی

producers

لغت پیشنهادی

spinoff