assented

base info - اطلاعات اولیه

assented - موافقت کرد

N/A - N/A

əˈsent

UK :

əˈsent

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [assented] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Have they assented to the terms of the contract?


    آیا آنها با مفاد قرارداد موافقت کرده اند؟

synonyms - مترادف
  • accepted


    پذیرفته شده

  • acquiesced


    موافقت کرد

  • endorsed


    تایید شده است

  • approved


    تایید شده

  • consented


    رضایت داد

  • acceded


    ملحق شد

  • sanctioned


    تحریم شده است

  • agreed


    رعایت کرد

  • complied


    مشترک شد

  • subscribed


    مجاز

  • allowed


    باشه

  • okayed


    تصویب شد

  • ratified


    برکت دادن

  • blest


    مبارک

  • blessed


    مجاز است

  • permitted


    مجاز انگلستان

  • authorisedUK


    مجاز ایالات متحده

  • authorizedUS


    به رسمیت شناخته شده در انگلستان

  • recognisedUK


    به رسمیت شناخته شد

  • recognizedUS


    تضمین شده است

  • validated


    حمایت کرد

  • warranted


    پشتیبانی

  • backed


    اعطا شده

  • supported


    گذشت

  • granted


    موظف شده است

  • confirmed


    مورد حمایت قرار گرفت

  • passed


    دارای مجوز انگلستان

  • mandated


  • concurred


  • espoused


  • licencedUK


antonyms - متضاد
  • dissented


    مخالفت کرد

  • refused


    رد

  • argued


    استدلال کرد

  • declined


    نپذیرفتن

  • denied


    تکذیب کرد

  • differed


    متفاوت بود

  • disagreed


    غیر مجاز

  • disallowed


    مورد تایید قرار نگرفت

  • disapproved


    مورد مناقشه قرار گرفت

  • disputed


    مخالف

  • objected


    اعتراض کرد

  • opposed


    رد شد

  • protested


    رد کرد

  • rejected


    مقاومت کرد

  • repudiated


    وتو کرد

  • resisted


    مخالف از

  • vetoed


    بی حوصله

  • dissented from


    واگرا شد

  • demurred


    به چالش کشیده شد

  • diverged


    غیر موافق

  • challenged


    انصراف داد

  • nonconcurred


    شورش کرد

  • renounced


    منتفی شد

  • rebelled


    چسبیده

  • abjured


    با

  • stickled


    سر و صدا کرد

  • objected to


  • protested against


  • disagreed with


  • argued with


  • quibbled over


لغت پیشنهادی

stickier

لغت پیشنهادی

homebound

لغت پیشنهادی

stab