bartered

base info - اطلاعات اولیه

bartered - مبادله شده

N/A - N/A

ˈbɑːr.t̬ɚ

UK :

ˈbɑː.tər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bartered] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He bartered his stamp collection for her comics.


    او مجموعه تمبر خود را با کمیک های او مبادله کرد.

  • We spent a whole hour bartering with stallholders for souvenirs.


    یک ساعت تمام را صرف خرید و فروش سوغاتی با غرفه‌داران کردیم.

synonyms - مترادف
  • changed


    تغییر کرد

  • exchanged


    مبادله شد

  • interchanged


    تعویض شد

  • replaced


    جایگزین شده است

  • swapped


    تغییر داد

  • switched


    معامله شد

  • traded


    واگذار کرد

  • substituted


    تحویل داده شد

  • ceded


    تسلیم شد

  • handed over


    متقابل شد

  • surrendered


    رفت و آمد کرد

  • yielded


    آواره

  • reciprocated


    جابجا شد

  • commuted


    جایگزین شد

  • displaced


    کامیون دار

  • shifted


    تعویض کرد

  • superseded


    منتقل شده

  • trucked


    مسخ شده

  • swopped


    ترجمه شده

  • transferred


    تبدیل شده است

  • metamorphosed


    دگرگون شده است

  • translated


    تغییر یافته است

  • transposed


    سال

  • transformed


  • transfigured


  • traded off


  • transmogrified


  • altered


  • converted


  • transmuted


  • yold


antonyms - متضاد
  • kept


    نگهداری می شود

لغت پیشنهادی

allusiveness

لغت پیشنهادی

suddenly

لغت پیشنهادی

-bodied