befuddle

base info - اطلاعات اولیه

befuddle - گیج کردن

N/A - N/A

bɪˈfʌd.əl

UK :

bɪˈfʌd.əl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [befuddle] در گوگل
description - توضیح
  • to confuse someone


    کسی را گیج کردن

example - مثال
  • Federer has a wide repertoire of clever shots that befuddle even the best of his opponents.


    فدرر رپرتوار وسیعی از شوت های هوشمندانه دارد که حتی بهترین حریفانش را هم گیج می کند.

synonyms - مترادف
  • baffle


    گیج کردن

  • confound


    مبهوت کردن

  • confuse


    رازآلود کردن

  • bemuse


    گیج

  • mystify


    پازل

  • perplex


    گیج کننده

  • puzzle


    فلومکس

  • bewilder


    مبهوت

  • flummox


    بامبوزل

  • stupefy


    لرزیدن

  • bamboozle


    غیر پلاس

  • fluster


    مزاحم

  • nonplus


    ادل کردن

  • vex


    ضرب و شتم

  • addle


    بوفالو


  • متلاشی کردن

  • buffalo


    منحرف کردن

  • discombobulate


    مات و مبهوت

  • disorient


    faze

  • dumbfound


    روباه

  • faze


    به هم زدن

  • fox


    سنگ ریزه

  • fuddle


    مارپیچ

  • gravel


    درهم ریختن

  • maze


    کنده

  • muddle


    مه گرفتگی

  • stump


    حواس پرت کردن

  • befog


    گل آلود

  • daze


  • distract


  • muddy


antonyms - متضاد

  • برطرف کردن

  • clarify


    روشن کردن

  • explicate


    توضیح دادن

  • illuminate


    تفسیر


  • ساده کردن

  • simplify


    توضیح

  • elucidate


    پرت كردن

  • enlighten


    پاکسازی


  • مشخص کن


  • ابهام زدایی


  • نشان دادن


  • تعبیر کردن

  • make plain


    حل کردن

  • expound


    باز کردن

  • demystify


    گشودن


  • رمزگشایی

  • construe


    بسط دادن

  • unriddle


    نشان می دهد


  • گره گشایی

  • unravel


    نمایش دادن

  • unfold


    آشکار ساختن

  • decode


    روشن


  • تبعید کردن


  • حاشیه نویسی کنید

  • untangle


    آشکار




  • expatiate


  • annotate


  • manifest


لغت پیشنهادی

pertained

لغت پیشنهادی

ache

لغت پیشنهادی

supplant