adjudicating

base info - اطلاعات اولیه

adjudicating - قضاوت کردن

N/A - N/A

əˈdʒuː.də.keɪt

UK :

əˈdʒuː.dɪ.keɪt

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [adjudicating] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He was asked to adjudicate on the dispute.


    از او خواسته شد که در مورد این اختلاف قضاوت کند.

  • He was called in to adjudicate a local land dispute.


    او برای قضاوت در مورد اختلاف زمین محلی فراخوانده شد.

  • The game was adjudicated a win for Black.


    این بازی یک برد برای سیاه اعلام شد.

synonyms - مترادف

  • احساس

  • believing


    باور کردن


  • فكر كردن

  • holding


    برگزاری

  • maintaining


    نگهداری

  • deeming


    فکر کردن

  • considering


    با توجه به

  • judging


    قضاوت کردن

  • assuming


    با فرض اینکه

  • holding that


    برگزاری آن

  • viewing


    مشاهده

  • concluding


    نتیجه گیری

  • figuring


    رقم زدن

  • reckoning


    حساب کردن

  • adjudging


    ارزیابی

  • assessing


    درست در نظر گرفتن

  • considering it right


    ارجمند

  • esteeming


    تخمین زدن

  • estimating


    انتظار می رود

  • expecting


    با توجه


  • به این نتیجه رسیدند که


  • نظر دادن

  • opining


    حدس زدن

  • guessing


    ارزیابی کردن

  • appraising


    قدردانی می کند

  • evaluating


    افزایش اندازه

  • appreciating


    درک کردن

  • sizing up


    تعیین کننده

  • perceiving


    جمع آوری

  • determining


  • gathering


antonyms - متضاد
  • deferring


    به تعویق انداختن

  • dodging


    طفره رفتن

  • hesitating


    مردد

  • ignoring


    نادیده گرفتن

  • not judging


    قضاوت نکردن

لغت پیشنهادی

illumination

لغت پیشنهادی

seth

لغت پیشنهادی

ancestor