badgered

base info - اطلاعات اولیه

badgered - گورکن

N/A - N/A

ˈbædʒ.ɚ

UK :

ˈbædʒ.ər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [badgered] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Stop badgering me - I'll do it when I'm ready.


    از بدگویی با من دست بردارید - وقتی آماده شدم این کار را انجام خواهم داد.

  • She's been badgering me into doing some exercise.


    او مرا به انجام برخی ورزش ها وادار می کند.

  • Every time we go into a shop the kids badger me to buy them sweets.


    هر بار که وارد مغازه می شویم، بچه ها به من گورکن می زنند تا برایشان شیرینی بخرم.

synonyms - مترادف
  • made


    ساخته شده است

  • forced


    مجبور شد

  • pressured


    تحت فشار

  • coerced


    مجبور

  • compelled


    ضروری

  • required


    راند

  • drove


    القاء شده

  • induced


    موظف است

  • obliged


    فشرده شده است

  • pressed


    تحت فشار ایالات متحده

  • pressurizedUS


    ضربان ابرو

  • browbeat


    باعث

  • caused


    دستور داد

  • commanded


    محدود شده

  • constrained


    رانده شده است

  • impelled


    تحت تاثیر قرار

  • impressed


    مطالبه کرد

  • demanded


    مرعوب شده

  • intimidated


    سفارش داده شده

  • obligated


    تحت فشار انگلستان

  • ordered


    راه آهن

  • pressurisedUK


    مسلح قوی

  • railroaded


    اراده کرد

  • strong-armed


    باج گیری شده

  • willed


    کلافه شده

  • blackmailed


    مورد آزار و اذیت

  • bludgeoned


    اژدها شده

  • bullied


    اعمال شده است

  • dragooned


    داشته است

  • effected


  • had


antonyms - متضاد
  • aided


    کمک کرد

  • assisted


    خوشحال

  • delighted


    هلپ

  • helped


    هولپن

  • holp


    راضی

  • holpen


    پشتیبانی

  • pleased


    تنها مانده

  • supported


    خوشحال کرد


  • made happy


لغت پیشنهادی

psychologist

لغت پیشنهادی

typify

لغت پیشنهادی

zeal