balloted

base info - اطلاعات اولیه

balloted - رای دادند

N/A - N/A

ˈbæl.ət

UK :

ˈbæl.ət

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [balloted] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The union decided to ballot its members on the issue.


    اتحادیه تصمیم گرفت تا اعضای خود را در مورد این موضوع رای دهد.

synonyms - مترادف
  • surveyed


    بررسی شد

  • canvassed


    نقاشی شده

  • polled


    نظرسنجی

  • consulted


    مشورت کرد

  • assessed opinion


    نظر ارزیابی شده

  • arranged a vote


    رای گیری ترتیب داد

  • questioned


    مورد سوال قرار گرفت

  • interviewed


    مصاحبه کرد

  • solicited


    درخواست کرد

  • asked


    پرسید

  • examined


    مورد بررسی قرار گرفت

  • canvased


    بوم شده

  • circularizedUS


    دایره ای ایالات متحده

  • sampled


    نمونه برداری شد

  • circularisedUK


    در بریتانیا منتشر شد

  • ascertained the opinions of


    نظرات را مشخص کرد

  • tested the waters


    آب ها را آزمایش کرد

  • sounded out


    به صدا درآمد

  • researched


    تحقیق کرد

  • investigated


    مطالعه کرد

  • studied


    کاوش شده

  • probed


    معاینه متقابل

  • cross-examined


    محاسبه شد

  • tallied


    ثبت شده است

  • registered


    ثبت شده

  • recorded


    نظر گرفته

  • gotten opinion


    نظر گرفت

  • got opinion


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

belonging

لغت پیشنهادی

ashy

لغت پیشنهادی

generating