acquired

base info - اطلاعات اولیه

acquired - به دست آورد

N/A - N/A

əˈkwaɪɚ

UK :

əˈkwaɪər

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [acquired] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He acquired the firm in 2008.


    او این شرکت را در سال 2008 خریداری کرد.

  • I was wearing a newly/recently acquired jacket.


    من یک ژاکت تازه/به تازگی خریداری شده پوشیده بودم.

  • I seem to have acquired (= have got although I don't know how) two copies of this book.


    به نظر می رسد دو نسخه از این کتاب را به دست آورده ام (= به دست آورده ام، هرچند نمی دانم چگونه).

  • He has acquired a reputation for being difficult to work with.


    او به دلیل سخت بودن کار با او شهرت پیدا کرده است.

synonyms - مترادف
  • gained


    به دست آورد

  • obtained


    به دست آمده

  • secured


    امن شده است

  • earned


    به دست آورده

  • gathered


    جمع آوری کرد

  • realisedUK


    واقع در انگلستان

  • realizedUS


    متوجه آمریکا شد

  • attained


    جمع آوری شده

  • collected


    کشف و ضبط

  • seized


    برنده شد

  • won


    جذب شده است

  • assimilated


    اسیر

  • captured


    انجام شد

  • accomplished


    رسیده است

  • reached


    برداشت

  • picked up


    بدست آمده

  • gotten


    اخذ شده

  • received


    تعلق گرفته است

  • accrued


    ساخته شده است

  • made


    توری شده

  • netted


    درو کرد

  • reaped


    برداشت شده است

  • harvested


    گرفته شده

  • taken


    سود می برد

  • profited


    پاک شد

  • cleared


antonyms - متضاد
  • innate


    ذاتی

  • deprived


    محروم شده است

  • forfeited


    از دست رفته است


  • گمشده

  • inherent


    طبیعی


  • بومی

  • inborn


    ریشه دار

  • intrinsic


    ضروری است


  • همخون

  • ingrained


    مشروطه


  • اساسی

  • inbred


    مادرزادی


  • پایه ای


  • ماندگار

  • congenital


    انتگرال


  • ارثی

  • immanent


    سازنده

  • integral


    غریزی

  • hereditary


    به ارث برده

  • indigenous


    سیم کشی شده

  • constitutive


    حک شده است

  • instinctive


    پیوند دادن

  • inherited


    عنصری

  • hardwired


    ریشه کردن

  • engrained


    ساخته شده است

  • connate


    شهودی

  • elemental


  • ingrain


  • connatural


  • inbuilt


  • intuitive


لغت پیشنهادی

comport

لغت پیشنهادی

cheek

لغت پیشنهادی

whose