amassed

base info - اطلاعات اولیه

amassed - انباشته شده است

N/A - N/A

əˈmæs

UK :

əˈmæs

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [amassed] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She has amassed a huge fortune from her novels.


    او ثروت هنگفتی از رمان هایش به دست آورده است.

  • Some of his colleagues envy the enormous wealth that he has amassed.


    برخی از همکارانش به ثروت عظیمی که او جمع کرده است حسادت می کنند.

synonyms - مترادف
  • gathered


    جمع آوری کرد

  • accumulated


    جمع آوری شده

  • collected


    تجمیع شده

  • aggregated


    به دست آورد

  • garnered


    احتکار شده

  • hoarded


    تدوین شده است

  • compiled


    برداشت شده است

  • harvested


    انباشته شده

  • piled


    انباشته

  • stacked


    ترکیب شده

  • combined


    معدوم شد

  • culled


    برداشت کرد

  • gleaned


    انتخاب کرد

  • picked


    انبار شده

  • stocked


    ذخیره شده است

  • stored


    دور هم جمع شده

  • brought together


    به هم چسبیده

  • lumped together


    گرد کردن

  • rounded up


antonyms - متضاد
  • separated


    جدا از هم

  • dispersed


    پراکنده شد

  • scattered


    پراکنده شده است

لغت پیشنهادی

Atkins diet

لغت پیشنهادی

teapot

لغت پیشنهادی

fellowship