bridled

base info - اطلاعات اولیه

bridled - افسار گسیخته

N/A - N/A

ˈbraɪ.dəl

UK :

ˈbraɪ.dəl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bridled] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She bridled at the suggestion that she had been dishonest.


    او به این پیشنهاد که او ناصادق بوده است، مهار کرد.

  • Polly saddled and bridled her favourite horse.


    پولی اسب مورد علاقه اش را زین کرد و مهار کرد.

synonyms - مترادف
  • controlled


    کنترل می شود

  • restrained


    مهار شده

  • curbed


    مهار شده است

  • checked


    بررسی شد

  • contained


    موجود است

  • constrained


    محدود شده

  • suppressed


    سرکوب

  • inhibited


    سرکوب شده

  • repressed


    تنظیم شده است

  • regulated


    رام شده

  • tamed


    اداره می شود

  • governed


    خفه شده

  • stifled


    رام شده است

  • subdued


    برگزار شد

  • held


    نگهدارنده

  • holden


    نگهداری می شود

  • kept


    اندازه گیری شده

  • measured


    حکومت کرد

  • ruled


    تعدیل شد

  • moderated


    دستگیر شد

  • arrested


    خودداری کرد

  • withheld


    خودداری شده است

  • withholden


    مهار کرد

  • reined


    عقب نگه داشت

  • reined in


    تحت کنترل نگه داشته شده است

  • held back


    به داخل کشیده شد

  • kept in check


    درب را نگه داشت

  • pulled in


    کمی عقب

  • kept the lid on


    گاز گرفته شده


  • bitten back


antonyms - متضاد

  • عمومی

  • released


    منتشر شد

  • voiced


    صدا کرد

لغت پیشنهادی

compromise

لغت پیشنهادی

befuddle

لغت پیشنهادی

jet