bridled
base info - اطلاعات اولیه
bridled - افسار گسیخته
N/A - N/A
ˈbraɪ.dəl
UK :
ˈbraɪ.dəl
US :
family - خانواده
google image
synonyms
-
مترادف
controlled
کنترل می شود
restrained
مهار شده
curbed
مهار شده است
checked
بررسی شد
contained
موجود است
constrained
محدود شده
suppressed
سرکوب
inhibited
سرکوب شده
repressed
تنظیم شده است
regulated
رام شده
tamed
اداره می شود
governed
خفه شده
stifled
رام شده است
subdued
برگزار شد
held
نگهدارنده
holden
نگهداری می شود
kept
اندازه گیری شده
measured
حکومت کرد
ruled
تعدیل شد
moderated
دستگیر شد
arrested
خودداری کرد
withheld
خودداری شده است
withholden
مهار کرد
reined
عقب نگه داشت
reined in
تحت کنترل نگه داشته شده است
held back
به داخل کشیده شد
درب را نگه داشت
pulled in
کمی عقب
گاز گرفته شده
bitten back
antonyms
-
متضاد
عمومی
released
منتشر شد
voiced
صدا کرد
