breezily

base info - اطلاعات اولیه

breezily - با وزش

adverb - قید

/ˈbriːzɪli/

UK :

/ˈbriːzɪli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [breezily] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • ‘Hi folks,’ he said breezily.


    با خونسردی گفت: «سلام مردم.

  • She breezily asked her ex if he was seeing anyone now.


    او با خونسردی از سابق خود پرسید که آیا او اکنون کسی را می بیند؟

  • He was chatting breezily with some local officials.


    او در حال گفتگو با برخی از مقامات محلی بود.

synonyms - مترادف
  • lightly


    به آرامی

  • heedlessly


    بی توجه

  • unthinkingly


    بدون فکر

  • thoughtlessly


    بی فکر

  • flippantly


    به طرز ناروایی

  • nonchalantly


    بی تعارف

  • casually


    به طور اتفاقی

  • indifferently


    بی تفاوت

  • uncaringly


    هوادار

  • airily


    آرام

  • blithely


    بدون توجه

  • carelessly


    بیهوده

  • frivolously


    به سادگی


  • به آسانی


  • بدون در نظر گرفتن


  • شادی آور


  • بدون فکر کردن

  • gaily


    بدون مراقبت


  • به راحتی


  • سبک دل

  • readily


    با وقار

  • light-heartedly


    از روی بیخودی

  • jauntily


  • offhandedly


antonyms - متضاد
  • arduously


    سخت


  • به ندرت

  • laboriously


    به زحمت


  • به طور جدی

  • strenuously


    به شدت

  • awkwardly


    به طرز ناجور


  • با دقت

  • earnestly


    با جدیت

  • ponderously


    به سختی

  • difficultly


    تقریبا


  • متفکرانه


  • thoughtfully


لغت پیشنهادی

objectives

لغت پیشنهادی

resolve

لغت پیشنهادی

realized