booting

base info - اطلاعات اولیه

booting - بوت شدن

N/A - N/A

buːt

UK :

buːt

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [booting] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They booted him in the head.


    چکمه ای به سرش زدند.

synonyms - مترادف
  • kicking


    لگد زدن

  • punting


    سوراخ کردن

  • bunting


    بندکشی

  • knocking


    در زدن

  • striking


    قابل توجه، برجسته، موثر

  • tapping


    ضربه زدن

  • blootering


    منفجر کردن

  • driving


    رانندگی

  • dropkicking


    رها کردن

  • hacking


    هک کردن

  • heaving


    بالا بردن

  • propelling


    رانده

  • sending


    در حال ارسال

  • thumping


    کوبیدن

  • kicking out


    بیرون انداختن

  • putting the boot into


    گذاشتن چکمه در

  • putting the boot in


    ضربه زدن با پا

  • striking with the foot


    کلسیتر کننده

  • calcitrating


    دریبل زدن

  • dribbling


    محل لگد زدن

  • placekicking


    دادن پا

  • kicking off


    لابی کردن

  • giving the foot


    تیراندازی کردن

  • lobbing



  • hitting


antonyms - متضاد
  • admitting


    اعتراف کردن

  • allowing


    اجازه می دهد

  • employing


    استخدام

  • engaging


    درگیر کننده

  • hiring


    برگزاری

  • holding


    نگه داشتن

  • keeping


    استقبال کردن

  • permitting


    گرفتن

  • welcoming


  • taking in


لغت پیشنهادی

altruistically

لغت پیشنهادی

elders

لغت پیشنهادی

locking