bossing

base info - اطلاعات اولیه

bossing - رئیس کردن

N/A - N/A

bɑːs

UK :

bɒs

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bossing] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I wish he'd stop bossing me around/about.


    ای کاش دست از سرکردگی بر من بر می داشت.

  • He enjoys bossing the younger children.


    او از سرپرستی فرزندان کوچکتر لذت می برد.

  • He's a player who knows how to boss games.


    او بازیکنی است که می داند چگونه بازی ها را هدایت کند.

  • Germany bossed the second half.


    آلمان نیمه دوم را هدایت کرد.

synonyms - مترادف
  • ordering


    مرتب سازی

  • commanding


    فرمان دادن

  • directing


    کارگردانی

  • domineering


    سلطه گر

  • pushing


    هل دادن

  • browbeating


    ابرو کوبیدن

  • bullying


    قلدری

  • dominating


    مسلط

  • overseeing


    نظارت


  • در حال اجرا

  • superintending


    سرپرستی

  • bulldozing


    بولدوزر کردن

  • captaining


    کاپیتانی

  • controlling


    کنترل کردن

  • dictating


    دیکته کردن

  • governing


    حکومت داری


  • منتهی شدن

  • pressurisingUK


    فشار بر انگلستان

  • pressurizingUS


    تحت فشار قرار دادن ایالات متحده

  • quarterbacking


    عقب نشینی

  • railroading


    راه آهن

  • supervising


    تاب خوردن

  • swaying


    اداره کردن

  • administrating


    عنوان

  • heading


    مدیریت

  • managing


    حکم می کند

  • ruling


    سر نیزه

  • spearheading


    با تکیه بر

  • leaning on


    صدا زدن لحن

  • calling the tune


    سفارش دادن

  • giving orders


antonyms - متضاد
  • serving


    خدمت کردن

  • aiding


    کمک کردن

  • assisting


    کمک

  • helping


    بهره بردن

  • benefiting


    سود بردن

  • benefitting


    اطاعت کردن

  • obeying


    سرویس دهی

  • servicing


    کمک کننده ایالات متحده

  • succoringUS


    حمایت از انگلستان

  • succouringUK


    رسیدگی به

  • attending to


    بردگی برای

  • slaving for


    کار برای


  • انجام وظایف برای

  • performing duties for


    انجام خواسته های

  • carrying out the wishes of


    توجه به الزامات

  • attending to the requirements of


لغت پیشنهادی

heeled

لغت پیشنهادی

remiss

لغت پیشنهادی

compounding