bungled

base info - اطلاعات اولیه

bungled - به هم ریخته

N/A - N/A

ˈbʌŋ.ɡəld

UK :

ˈbʌŋ.ɡəld

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bungled] در گوگل
description - توضیح
  • done very badly in a careless or stupid way


    بسیار بد، به روشی بی دقت یا احمقانه انجام شده است

example - مثال
  • a bungled robbery


    یک دزدی ناقص

  • Because of the bungled investigation the accused men are free and will not be brought to trial.


    به دلیل جنجال تحقیقات، متهمان آزاد هستند و محاکمه نخواهند شد.

synonyms - مترادف
  • botched


    خراب

  • flubbed


    رقیق شده

  • muffed


    خفه شده

  • blundered


    اشتباه گرفته

  • blew


    وزید

  • blown


    دمیده شده

  • bumbled


    متلاشی شد

  • mishandled


    سوء استفاده شده است

  • bodged


    بوج شده

  • butchered


    قصابی شده

  • fluffed


    پف کرده

  • mangled


    درهم ریخته

  • mismanaged


    سوء مدیریت شده

  • ruined


    قلع و قمع

  • bobbled


    سرگردان شد

  • boggled


    آمریکا خراب شده

  • fumbled


    spoiltUK

  • spoiledUS


    دوبله شده

  • spoiltUK


    فریب خورده

  • dubbed


    لکه دار

  • foozled


    مخدوش شده است

  • fudged


    اشتباه محاسبه شده

  • marred


    به قتل رسیده است

  • miscalculated


    بوت شده

  • murdered


    اشتباه کرد

  • booted


    خراب شده

  • erred


    خراب شد

  • screwed up


    به هم ریخته

  • fouled up


    توپ زده

  • made a mess of


  • ballsed up


antonyms - متضاد
  • deadly


    مرگبار


  • تاثير گذار

  • effectual


    موثر

  • efficacious


    کارآمد


  • مثمر ثمر

  • fruitful


    قوی

  • potent


    سازنده

  • productive


    سودآور

  • profitable


    موفقیت آمیز


  • با فضیلت

  • virtuous


    قادر


  • کافی است


  • توانا


  • صالح

  • competent


    کافی



لغت پیشنهادی

amphibious

لغت پیشنهادی

imprint

لغت پیشنهادی

beginner’s luck