discerned

base info - اطلاعات اولیه

discerned - تشخیص داد

N/A - N/A

dɪˈsɝːn

UK :

dɪˈsɜːn

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [discerned] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I could just discern a figure in the darkness.


    من فقط می توانستم یک چهره را در تاریکی تشخیص دهم.

  • It is difficult to discern any pattern in these figures.


    تشخیص هر گونه الگو در این ارقام دشوار است.

synonyms - مترادف

  • یافت

  • discovered


    کشف شده

  • encountered


    مواجه شده

  • located


    واقع شده

  • identified


    شناخته شده است

  • noticed


    متوجه شد

  • detected


    شناسایی شده

  • distinguished


    متمایز

  • recognizedUS


    به رسمیت شناخته شد

  • pinpointed


    مشخص شده است

  • spotted


    خالدار

  • uncovered


    بدون پوشش

  • unearthed


    کشف شده است

  • descried


    توصیف کرد

  • exposed


    در معرض

  • met


    ملاقات کرد

  • observed


    مشاهده شده

  • perceived


    درک شده

  • sighted


    بینا

  • struck


    رخ داد

  • bumped


    ضربه خورده

  • chanced


    تصادفی

  • collared


    یقه زده

  • corralled


    به هم چسبیده

  • espied


    جاسوسی کرد

  • happened


    اتفاق افتاد

  • rummaged


    زیر و رو کرد

  • lit on


    روشن شد

  • stumbled on


    تصادف کرد

  • turned up


    پیدا شد

  • arrived at


    رسید در

antonyms - متضاد
  • misplaced


    نابجا


  • گمشده

  • displaced


    آواره

  • mislaid


    گمراه شده

  • displanted


    کاشته شده است

  • dropped


    کاهش یافته است

  • misfiled


    اشتباه ثبت شده

  • forgot


    یادم رفت

  • misset


    اشتباه

  • forgot whereabouts of


    محل نگهداری را فراموش کرده است


  • پشت سر گذاشت


  • مسیر از دست رفته

  • placed unwisely


    نابخردانه قرار داده شده است

  • placed wrongly


    اشتباه قرار داده شده


  • در جای اشتباه قرار دادن

لغت پیشنهادی

correlated

لغت پیشنهادی

policy

لغت پیشنهادی

acquit