bashed
bashed - کوبیده شده
N/A - N/A
UK :
US :
بازویش را به قفسه کوبید.
میتوانستم صدای او را بشنوم که با کامپیوتر هجوم میآورد (= زدن کلیدها با صدای بلند).
He kept bashing local government officials.
او مدام مقامات محلی را مورد ضرب و شتم قرار داد.
اصابت
کلاه
hitten
ضربه خورده
struck
رخ داد
stricken
زده
thumped
ضربه زد
smacked
زد
knocked
مشت زد
punched
سیلی زد
slapped
دیوار زده
wallopped
کمربند بسته شده
walloped
جوراب زده
whacked
پوشیده شده
belted
کوبیده شد
socked
ضربه زدن
clouted
ضربه خورد
pounded
ریخته شد
clobbered
swatted
banged
بهم زده
thwacked
چکش خورده
swatted
بریده شده
bopped
کلیپ
hammered
ترک خورده
clipped
دوخته شده
clipt
رپ شده
cracked
شلخته
biffed
کوبید
rapped
کشیدن
slugged
slammed
swiped
sober
هوشیار
سر راست
rebuilt
بازسازی
temperate
معتدل
clear-headed
روشن سر
fixed
درست شد
repaired
تعمیر شده است
