bashed

base info - اطلاعات اولیه

bashed - کوبیده شده

N/A - N/A

bæʃ

UK :

bæʃ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bashed] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He bashed his arm against a shelf.


    بازویش را به قفسه کوبید.

  • I could hear her bashing away on the computer (= hitting the keys loudly).


    می‌توانستم صدای او را بشنوم که با کامپیوتر هجوم می‌آورد (= زدن کلیدها با صدای بلند).

  • He kept bashing local government officials.


    او مدام مقامات محلی را مورد ضرب و شتم قرار داد.

synonyms - مترادف
  • hit


    اصابت

  • hat


    کلاه

  • hitten


    ضربه خورده

  • struck


    رخ داد

  • stricken


    زده

  • thumped


    ضربه زد

  • smacked


    زد

  • knocked


    مشت زد

  • punched


    سیلی زد

  • slapped


    دیوار زده

  • wallopped


    کمربند بسته شده

  • walloped


    جوراب زده

  • whacked


    پوشیده شده

  • belted


    کوبیده شد

  • socked


    ضربه زدن

  • clouted


    ضربه خورد

  • pounded


    ریخته شد

  • clobbered


    swatted

  • banged


    بهم زده

  • thwacked


    چکش خورده

  • swatted


    بریده شده

  • bopped


    کلیپ

  • hammered


    ترک خورده

  • clipped


    دوخته شده

  • clipt


    رپ شده

  • cracked


    شلخته

  • biffed


    کوبید

  • rapped


    کشیدن

  • slugged


  • slammed


  • swiped


antonyms - متضاد
  • sober


    هوشیار


  • سر راست

  • rebuilt


    بازسازی

  • temperate


    معتدل

  • clear-headed


    روشن سر

  • fixed


    درست شد

  • repaired


    تعمیر شده است

لغت پیشنهادی

summertime

لغت پیشنهادی

moore

لغت پیشنهادی

benchmarking