boggled

base info - اطلاعات اولیه

boggled - درهم ریخته

N/A - N/A

ˈbɑː.ɡəl

UK :

ˈbɒɡ.əl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [boggled] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • My mind boggles at the amount of money they spend on food.


    ذهنم از مقدار پولی که برای غذا خرج می کنند درگیر است.

  • It boggles the imagination doesn't it?


    تخیل را به هم می زند، اینطور نیست؟

  • He boggled at the suggestion.


    او با این پیشنهاد گیج شد.

synonyms - مترادف
  • astounded


    حیرت زده

  • bewildered


    گیج شده

  • amazed


    شگفت زده شد

  • confounded


    مات و مبهوت

  • astonished


    مبهوت

  • dumbfounded


    شوکه شده

  • flabbergasted


    غافلگیر شدن

  • stunned


    بهت زده


  • غرق شده

  • shocked


    سردرگم

  • stupefied


    انداخت

  • overwhelmed


    پرتاب شده است

  • staggered


    سردرگم، گیج، مات مبهوت

  • confused


    سرگردان

  • dazed


    کاسه زنی

  • perplexed


    پر از شگفتی

  • startled


    کف پوش شده

  • threw


    بدون مزاحمت

  • thrown


    متحیر شده

  • baffled


    نگران

  • disoriented


    بی اعصاب

  • disorientated


    برای شش ضربه زد

  • bowled over


  • filled with amazement


  • filled with wonder


  • floored


  • nonplussed


  • puzzled


  • disconcerted


  • unnerved


  • knocked for six


antonyms - متضاد
  • expected


    انتظار می رود

لغت پیشنهادی

fortieth

لغت پیشنهادی

unified

لغت پیشنهادی

neat