increased

base info - اطلاعات اولیه

increased - افزایش یافت

adjective - صفت

/ɪnˈkriːst/

UK :

/ɪnˈkriːst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [increased] در گوگل
description - توضیح
  • past simple and past participle of increase


    ماضی ساده و ماضی از افزایش دادن

  • to (make something) become larger in amount or size


    (چیزی ساختن) از نظر مقدار یا اندازه بزرگتر شدن

example - مثال

  • افزایش تقاضا


  • افزایش خطر حمله قلبی یا سکته مغزی

  • Incidents of armed robbery have increased over the last few years.


    حوادث سرقت مسلحانه در چند سال گذشته افزایش یافته است.

  • The cost of the project has increased dramatically/significantly since it began.


    هزینه پروژه از زمان شروع به طور چشمگیری/قابل توجه افزایش یافته است.


  • به تدریج دما را تا نقطه جوش افزایش دهید.

  • Increased/Increasing efforts are being made to end the dispute.


    افزایش/ تلاش های فزاینده ای برای پایان دادن به اختلاف در حال انجام است.

synonyms - مترادف
  • elevated


    مرتفع

  • escalated


    تشدید شد


  • بالا

  • raised


    مطرح کرد

  • augmented


    افزوده شده است

  • inflated


    باد کرده

  • amplified


    تقویت شده است

  • enlarged


    بزرگ شده است

  • expanded


    منبسط

  • heightened


    افزایش یافته است

  • higher


    بالاتر

  • up


    نفخ کرده

  • bloated


    برداشته شد

  • lifted


    برافراشته شده

  • uplifted


    بالا رفته

  • upped


    جک زده

  • upraised


    علامت گذاری شده است

  • jacked up


    پف کرده

  • marked up


    مطرح کردن

  • puffed up


    اضافه شده در

  • raised up


    جک شده

  • added on


    قیام کرد

  • jacked


    سر به فلک کشیده

  • uprisen


    هوایی

  • towering


    بلند قد

  • aerial


    بلند مرتبه

  • upheaved


    برافراشته شد


  • high-rise


  • hoisted



antonyms - متضاد
  • decreased


    کاهش یافته

  • diminished


    کاسته

  • reduced


    کاهش

  • contracted


    قرارداد

  • cut


    برش


  • پایین تر

  • compressed


    فشرده شده است

  • curtailed


    محدود شده است

  • depressed


    افسرده


  • پایین

  • lessened


    کاهش یافته است

  • low


    کم

  • trimmed


    کوتاه شده

  • clipped


    بریده شده

  • cropped


    تخلیه شده است

  • depleted


    کوچک شده است

  • downsized


    رو به کاهش است

  • dropped


    تخت

  • dwindling


    ناک داون


  • هرس شده

  • knockdown


    عقب نشینی کرد

  • pruned


    کم اهمیت

  • receded


    زیر

  • shrunk


    قطع کردن


  • کوتاه

  • truncated


    پاره شد


  • کوچک شده



  • pared down


  • scaled down


لغت پیشنهادی

stewardship

لغت پیشنهادی

sets

لغت پیشنهادی

surf