advertised

base info - اطلاعات اولیه

advertised - تبلیغ کرد

N/A - N/A

ˈæd.vɚ.taɪz

UK :

ˈæd.və.taɪz

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [advertised] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • We advertised our car in the local newspaper.


    ما ماشین خود را در روزنامه محلی تبلیغ کردیم.

  • He advertises his services on the company notice board.


    او خدمات خود را در تابلوی اعلانات شرکت تبلیغ می کند.

  • I'm going to advertise for (= put a notice in the newspaper local shop etc., asking for) someone to clean my house.


    می روم برای (= در روزنامه و مغازه محلی و غیره اخطاریه بگذارم و بخواهم) کسی خانه ام را تمیز کند.

  • There's no harm in applying for other jobs, but if I were you I wouldn't advertise the fact (= make it generally known) at work.


    درخواست برای مشاغل دیگر ضرری ندارد، اما اگر من جای شما بودم، این واقعیت را در محل کار تبلیغ نمی‌کردم (= آن را به طور کلی اعلام می‌کردم).

synonyms - مترادف
  • publicisedUK


    در بریتانیا منتشر شد

  • publicizedUS


    ایالات متحده منتشر شد

  • exhibited


    به نمایش گذاشته

  • plugged


    وصل شده

  • broadcast


    پخش

  • touted


    تبلیغ شده است

  • posted


    ارسال شده

  • displayed


    نمایش داده

  • noted


    اشاره شد

  • shown


    نشان داده شده

  • announced


    اعلام کرد

  • billed


    صورتحساب


  • بطور گسترده

  • made public


    عمومی ساخته شده

  • pointed out


    با اشاره به

  • told of


    از

  • unveiled


    رونمایی کرد


  • قابل رویت


  • بر روی صفحه نمایش

  • laid out


    گذاشته شد

  • laid bare


    لخت گذاشت


  • در فضای باز


  • ارایه شده

  • presented


    آشکار کرد

  • revealed


    افشا شد

  • disclosed


    در معرض

  • exposed


    به تصویر کشیده شده است

  • depicted


    فاش کرد

  • divulged


    ویژه

  • featured


    گسترش یافتن انتشار یافتن


antonyms - متضاد
  • forgotten


    فراموش شده

  • suppressed


    سرکوب

  • unannounced


    اعلام نشده

لغت پیشنهادی

bluebird

لغت پیشنهادی

elsewhere

لغت پیشنهادی

approvals